۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه
۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه
نيمروز در پارسه
نيمروز به پارس رسيدمدو روز اسب تاختم واينک کاخ شاهي در پيش رويم بودپيش از آنکه به خانه بروم يکسر بديدار شاه شدمبايد به اوميگفتم که دشمن چه در سر داردچون به تالار رسيدم داريوش شاه نگران ايستاده بودچون نزديک شدم مرا نزد خود خواند و گفت:دژخيمان چه در سر دارند زوپير ؟گفتمش آشوب گرچه هنوز کاري نکرده اندبي درنگ گفت آماده رفتن باش !دوشب نزد خانواده ات باش سپاه را آماده رفتن کن فرداي آن روز من تو و لشگر را همراهي خواهم کرد !***آشوب سرزمين باختر بالا گرفته بود و داريوش شاه تنها به من تکيه داشتاز آغاز پادشاهي داريوش هر روز بدخواهان آشوبي برپا کرده بودندو زنان و کودکان و مردم بي پناه را کشته بودنددر راه خانه در اين انديشه بودم که شاهنشاه چرا خود اينبار سپاه را رهبري ميکنداين کار تازه اي نبود اما آشوب اينبار هم چيز بزرگي نبودچرا که سپاه جاويدان پشتيبان ايرانيان بود .....
در راه خانه
پس از آن بسوی خانه رفتم صد روز بدور از خانواده بودم و اينک برای رسيدن به آن دلم در تب و تاب بوداز ميان پرچين های خيابان شهر گزشتم و در ميدان بزرگ به تنديس فرو هر نگاهی کردم چه با شکوه و چه جاودانه به چشم مي آمد ! از کنار باغچه های گل و ياس و درختان سرو به پيشگاه خانه رسيدم ؛ خسته و گرد آلود.فرياد شادی کودکانم برخاست همسر زيبايم با فرياد کودکان سراسيمه بيرون شد و با اشک پيشوازم آمدآغوش همسر و فرزندانم اميد را بجای خستگی نشاندچه زيباست باز گشت سرداری پيروز ...
شهر در آتش
نيمه شب است و هما در ميان آتش بال و پر ميزندفريادهاي سربازان و صداي ارابه ها گوش را مي آزارددود و آتش شهر را تيره و تار كرده مردان كشته بر زمين كودكان آواره و زنان نالان سربازان دلاور تا دم مرگ شمشير ميزنند و تير و پيكان چون باران بلا ميبارددشمن از هر سو به شهر ميتازدمن سراسيمه به هر سو ميدوم كسي به فرمان من نيست چكاچاك شمشير ها گوشها را پر كردهكاخ شاهي نشان بزرگي ايرانيان در ميان آتش ميسوزد و فرياد دشمن مست چون نواي بوف دل را به هراس مي اندازدچه شب شومي در ميان خاكستر ها به دنبال چه ميگردم؟ با همه توان فرياد زدم : منم زوپير . . . كه را ياراي جنگ است ؟ دژخيم !خواب آلود شمشير بدست به ميانه خيابان دويدمهمسرم دست بر شانه ام نهاد . چه آشفته خوابي بود و پيك شب صدا زد : شهر آرام وآسوده است ؛
اهورا مزدا مرا دريابد...
روز سرنوشت ساز
آشفته از کابوس شبانه و در شگفت از پيامد آن تاسپيده نخوابيدم.سپيده دم با پوشش درباريان در شهر براه افتادم و با دوستانم که دسته دسته بديدارم مي آمدند گفتگو کردم.تا آنکه پيک به نزد من آمد و نامه ميهمانی آنروز بزرگان پارسی را بدستم داد.نيمروز همه بزرگان لشکری و کشوری در تالار کاخ خواهند بودبا ديدن نام مگابيز در ميان ميهمانان دلم به شادی تپيد !سردار دلاوری که در جوانی يک تنه سپاهی را رهبری ميکرد او از بيشتر سربازان ارتش ايران جوانتر بود و از نژاد سرداران نامی ايران.بيگمان امروز روزی سرنوشت ساز در تاريخ ايران زمين خواهد بود ...امروز سرنوشت نبرد با شورشيان نبرد با یونانیان و بزرگترين بدخواهی های بدخواهان اين مردم در پايتخت بزرگترين امپراتوری خاور زمين روشن ميگشت ..
ميهمانی بزرگان ارتشتاران ايران (۱)
نيمروز بسوی کاخ شاهی روان شدم . در راه تنی چند از دلاوران به من پيوستند.سرداران مادی پارتی و پارسی همه خواسته شده اند .آيا نبردی در پيش است ؟از پله های کاخ تچر بالا رفتيم از ميان سربازان گارد که در دو ستون چون بنيانی از پولاد استاده بودند گذشتيم.همه در پيشگاه سرداران نامی ايران دست بر سينه و لبخند بر لب و اميد در دل دارند.گرداگرد ميز دلاوران چشم براه بزرگ ارتشتاران داريوش شاه هستند.چشمم به مگابیز افتاد. جوان ترین مرد انجمن ! لبخندم را پاسخی داد.آه که زمان به کندی ميگذرد.کسی را يارای گفتاری نيست. و نگاه ها سرشار از پرسش ها و گمان هاست.تا که شاه وارد شد همه پيش پايش ايستادند.
درود بر ياران وفادار سرزمين ايران
پاسخ داديم درود بر شاه داد گستر ايران زمين شاه بيدرنگ در يک سوی ميز نشست و چنین آغاز کرد:بزرگ است اهورامزدا که آسمان آفرید که زمین آفرید که انسان آفرید و شادی را برای انسان آفرید.سپس بر کورش بزرگ و پدرش ویشتاسب درود فرستاد آنگاه رو به من کرد و گفت :زوپير بگو آنچه ديدی و شنيدی!و من از آشوب سرکشان و کينه توزی دوباره مقدونیان و یونانیان آنچه در سفر ديدم گفتم.سرداران نامی ایران کز نام و نشانشان چار گوشه جهان در آرامش بود و ازگامهای استوار سپاهشان واز شیهه اسبانشان خواب از چشم گردنکشان گریزان بود همه در کاخ بودند.آرشام سردار سپاه پیاده کریزانتاس سردارسپاه سواره مگابیز دلاورجوان به همراه فرماندهان سپاهیان ساتراپ نشینسرداران هریک چیزی می گفت بی گمان نبرد سختی استنه میتوان پایتخت را رها کرد و نه میتوان آشوب و دشمن را کوچک شمرد.
پس چه باید کرد همزمان در سه نبرد درگیر شویم ؟ آشوب باختر یورش يونانيان یا آشفتگی بابل ؟مگابیز که تا کنون سخنی نگفته بود و سخت در اندیشه بود با زیرکی رو به سپهسالاران کرد چنین گفت:باید سپاه را چهار بخش کنیم و هر بخش را سوی نبردی روانه کنیم!گویی آتش در میانه افتاد! همهمه ای برخاست هرکس چیزی گفت.تا آنکه شهنشاه گفت: آرام باشید گاس که جز این راهی نباشد.
رهسپار راه آزادی
داریوش شاه در پاسارگاد برفراز پلکان آرامگاه کورش رو به سپاه چنین گفت :بدانید دل ایرانیان همراه شماست .مبادا یکی از شما خشم گیرد و گوش یا زبان ایشان ببرد ! مبادا بر دشمنی که شمشیر افکنده و پشت به میدان است یورش برید !زنان و کودکان را میازارید و چشم از دختران آنها پوشیده دارید تا اهورا مزدا شما را دریابد.اینک نیزه مرد پارسی دور رفته ... که مرد پارسی بسی دور از پارس جنگ کرده است.این گفتار آخر چنان شد که بر سنگنبشته ها نگاشته شد.رهسپار نبرد شدیم.سپاهیان در راه چنین زمزمه میکردند:دلم از مرگ بیزار استکه مرگ اهریمن خو آدمی خوار استولی آندم کز اندوهان روان زندگی تار استولی آندم که نیکی و بدی را گاه پیکار استفرو رفتن به کام مرگ شیرین استهمان بایسته آزادگی این است.چو پادر کام مرگی تند خو دارم چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاشجو دارمبه موج روشنایی شستشو خواهم ز گلبرگ تو ای زرینه گل من رنگ و بو خواهم!آواز سپه دشتهای سرسبز ایران زمین را پرمیکرد.نسیم روانبخش بوی گلها را در هوا میپراکندو درفش ایرانی را فراز میکند.چهچهه هزاران و آواز دلاوران در هم می آمیزد . همه لبخند بر لب و ایمان وامید در دل دارند.گویی به میهمانی میروند.آری اینگونه است سرشت میهن پرستان که واژه از گفتن درمیماند.کدامین نغمه میریزد ؟کدام آهنگ آیا میتواند ساخت طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه میرفتند طنین گامهایی را که آگاهانه میرفتند ؟در میانه راه سپه به هر شهر که میرسید کلانتر آن سامان به پیشواز می آمد .مردم با دهل و دایره ونی لبک سربازان را تا پشت دروازه های شهر همراهی میکنند.تا اینکه سرانجام به مرزهای بابل رسیدیم ...
شهر خاموش
در سرزمین بابل شهر کوچکی است بنام تیگرا در کنار رودخانه ای به همین نام .سرزمینی زیبا و خوش آب و هوا سپاه به آرامی در کنار رود خانه اردو زد و آرام گرفت .من و مگابیز همراه با چند سوار به شهر نزدیک شدیم .در میانه را مگابیز به من نزدیک شد و گفت : آیا سپهسالار هم به این آرامش آزارنده می اندیشد ؟گفتم زیادی آرام است ... هیچ کس به پیشواز نیامده . به سربازانت بگو چشم و گوش باز نگاه دارند.هيچ کس نيست !پس مردم شهر کجا هستند ؟آری بجز چند استر و گاو چيزی و کسی در شهر نيست.گفتم :هوشيار باشيد دشمن کمين نکرده باشد.در گذر از کوچه های شهر کسی ما را همراهی نکرد گويی شهر مردگان...به ناگه کودکی از خانه ای بيرون جست و گريخت.گفتم: بگيريدش !يکی از سواران به تاخت از پی کودک گريزپا رفت اما کودک از سر جان چالاک و بی هراس ميدويد.سرانجام کودک را بسان خرگوشی از گريبان گرفت و نزد من بازگشت.کودک دست و پا ميزد و در میان فریاد کودکانه اش پياپی اهورامزدا را به ياری می خواست.چون نزديک شد و از ما پارسی شنيد خود را در آغوشم انداخت و هق هق گريست.اشکهایش روی سپر و جوشنم می ریخت و گریه امانش نمیداد ...دستی بر سرش کشیدم و دلدلری اش دادم برخاست و بوسه ای بر دسته شمشیرم زد و گفت : اهورا مزدا تو و سپاهت را نگاهبان باشد ای سپهسالار مادرم را از تو میخواهم . و باز گریه صدای کودکانه اش را برید...کودک لب به سخن گشود واز بيداد دشمن گفت ....گفت که مردم شهر را در بند کشيده گرو ستانده اند ...آوازه سپاه زودتر از ايشان رسيده...مگابیز ! سپاه را آماده باش بده سپاه از رود خانه اندکی دور شد و آماده رزم گردید . پیاده ها ..کمانداران .. سواران .. ارابه ها هرکس کار خود را میداند ...گوش بفرمان سرداران آماده پاسداری از مردم ایران.در این هنگامه . جنب و جوش سواری نزدیک شد کمانداران او را هدف گرفتند بیگمان پیکی از سوی دشمن بود.گفتم :بگذارید نزدیک شود.
پسین اندوهبار تیگرا
پیک در میانه میدان ایستاد و نگاهی سبکسر به اندام سپاه نمود میخواست از شمارشان آگاه شود .پس پیش آمد و رجز خوانی کرد نعره ها کشید و بر ساندانیس سردار سپاه دشمن درود فرستاد.روبه من گفت : زوپیر دوهزار مرد و زن وکودک در اردوگاه ما چشم براه تو اند ! به دیدارشان نمی آیی ؟ساندانیس تو را تنها می خواهد تا پگاه فردا زمان از آن تو ست و از آن پس از کشته ها پشته می سازیم .خروشی برخواست ...هشت هزار تیغ و خدنگ از سپاه ایران برکشیده شد ..از چشم ها خشم میبارد .مگابیز نهیبی بر اسب زد .اگر فرمان من نبود پیک را به خاک و خون میکشید .گفتمش مگابیز خشم گرفته ای !! شاه انشان چه گفت ؟؟؟ پاسخ داد :این گستاخی جز به خون پاک نگردد.!زمان میگذرد و مهر جهانتاب پسین اندوهبار شهر تیگرا را میسازد . بی درنگ پیکی چالاک سوی پایتخت روان شد .یکی از سرداران رو به سپاه فریاد زد : دلاوران !اگر از خاک ایران گردی بر سم اسب دشمن نشسته باشد تنها به خون پاک گردد.نه سر افکنده ایرانیان می شویم نه سپهسالار خود به دشمن میسپاریم.و من رو به سپاه گفتم : شکیبایی منش بزرگان است دشمن خشم شما را خواستار است تا توان شما بفرساید ...چون سپاهی در را میهن بمیرد بهتر از آن است که آرامش از چشم مردم ایران و هرآنکه زیر سایه ایران زیست میکند برود.چه من باشم چه نباشم شما کار خود میدانید .آنشب خواب بر چشم کسی راه نیافت . همه نگاهشان را از من می ربایند و چشمان خیس خود را پنهان میکنند.چون مهر خاوران از دشتهای ماتم گرفته بابل برخاست من و مگابیز و یک سردار مادی راه اردوگاه دشمن در پیش گرفتیم .در راه سخنی بر زبان نمی آمد . آه از بسیاری این راه ....در پیش برج و باروی اردوگاه دشمن مگابیز که دیگر اشکهایش پنهان کردنی نبود سر بر شانه ام نهاد و بلند گریست .نگهبان بر بلندای برج و بارو گفت : بدون شمشیر ! مگابیز پاسخ داد :شمشیر ایرانیان نهاد پاک ایشان است !!
در گشوده شد و من تنها پا به اردوگاه نهادم...
در کام اهریمن
پا در کام اهریمن تند خویی نهاده بودم که در سنگدلی و خونخواری همتا نداشت و من چه میتوانستم کنم ؟برای آزادی مردم شهر از چنگال بیگانه دیو خو راهی دگر نبود ...همهمه سربازان دشمن به ناله گنگی می مانست که در زیر آب بگوش میرسید.ایستادم سرم را بالا گرفتم و در دل نام اهورایی آفریدگار بردم و فریاد کردم مردم شهر را آزاد کن ساندانیس !ساندانیس که با دیدن من به پایکوبی برخواسته بود سوی من آمد و گفت: پس سپهسالار نامدار پارسی تویی که خواب از چشم جهان گستران ربوده ! او را به تیرک ببندید !مرا چنان به تیرک میدان بستند که یارای جنبیدن نداشتم .پیک به ساندانیس نزدیک شد و در گوشی چیزی گفت . شاید از شمار سپاهیان ایرانی چیزی گفت زیرا بی درنگ به فرمان ساندانیس مردم دربند کشیده را که خستگی و گرسنگی از نگاهشان میبارید آزاد کردند .سپاه دشمن یکپارچه به پایکوبی و شادمانی برخواست. و من همچنان دل به مهر دادار یکتا سپرده ام ...با آزادی مردم شهر آسوده شدم اما این آرامش دیری نپایید....
شب هنگام ساندانیس سرمست از باده و سرخوش از هوای پیروزی با تازیانه به پذیرایی من آمد.با هر تکان دستش که گویی همه کینه اهریمنی را انباشته بود پشت و بازویم به کبودی میگرایید.آنگاه که خسته شد گیج و منگ به کناری رفت و تازیانه را بدست سرباز دیگری سپرد.
نیمه شب چشم به آسمان دوختم و از اوستا چنین برخواندم:
سرود مينوی زرتشت
ای مزدا . ای دانای بزرگ . ای ناپیدای نیکی افزایاینک فروتنانه خواهانم یاری ترا با دستانی برافراشته خواستار شادی و شادکامه برای همهبشنود تا با راستی و خرد و منش نیک خشنود سازم از خود روان آفرینش را
گله مند است روان آفرینش گوید که چرا آفریدی مرا ؟ که بود هستی بخش من ؟جهان آکنه از خشم . ستم . سنگدلی و زور گوییبنما بر من رهایی بخش شایسته ای را تنها تویی پناه من
ای اهورا مزدا پایدار باد شهریاریت بر آفریدگانت بر آبها و گیاهان و آنچه نیکو که تو آفریدی بادا که راستی را نیرو بخشی و دروغ را ناتوانی بخشیپیروز باد راستی سرنگون باد دروغ برود دروغ سرنگون برانداخته رانده نابود و ناکام باد دروغ ....
رهایی از دوزخ
آوای خروسهای دربند کشیده نزدیکی پگاه را نوید میداد که آسمان از تیرهای آتشین سپاهیان روشن گشت.جایی از باروی اردوگاه شکست واز پی آن ارابه ای و سپس سه چابکسوار پدیدار شدند.با چرخش شمشیری از بندها گسستم و پیش از آنکه پیکرم سرنگون گرددبازوی توانایی مرا تا پشت زین اسب بالا کشید.دوسوار دیگر به نبرد با نگهبانان اردوگاه برخاستند.اسب ما بر دوپا برخاست و با شیهه ای شب شکن از جاجست.سواران دشمن همچنان از پی ما می آمدند با فریاد یکی از سواران در کارزار با پاسبان شب زنده دار اردوگاه او را شناختم . مگابیز بود!همچنان که از آن دوزخ دورترو دورتر میشدیم چند سوار دشمن از پی ما می آمدند.سواری که مرا نگاهداشته بود نیزه را از کنار رکاب برکشید و با چرخشی شگفت نیزه را از پشت سویش روانه کرد.ناله سوزناک سوار نشان از توانایی بازوی دلاوری داشت که تازه شناختم اش.او کسی جز شهریار توانای ایران داریوش شاه بزرگ نبود!او که مردانه نیمه شب به دشمن شبیخون میزند تا نام کورش و فرزندان ایران را پاس بدارد.
هنوز دوچیز را نمیدانستم:نخست آنکه داریوش شاه آنجا چه میکرد ؟دیگر آنکه سپاه دشمن کجا بود که اردوگاه بدینسان شبیخون شود ؟
اشکها و لبخندها
در ميان هلهله وفريادهاي شادي در ميان اشکهاولبخندهابه ميان سپاهيان خود بازگشتيم.
مردان تيگرا گوسپند قربان کردندوزنان اسپند و کندر دود دادند.
سربازانم مرا در آغوش کشيدند.و در ستايش داريوش شاه سرودن کردند.
زنان تيگرا زخمهايم بستند ...نوشدارو دادند ...چه نيايشها سرودند و چه مهرورزيها نمودند.
اهورا نگاهبان ايشان باد...
سربازان به من گفتند که پس از يورش دشمن به به تيگرا پيکي چالاک از بيراهه خود را به پايتخت رسانيده.
داريوش شاه نيز سپاه کريزانتاس را از نبرد فراخوانده واز پي ما راهي شده است چرا که سپاه دشمن دو لشکر چهارهزارنفري داشته.
اينک دانستم:
داروش زيرک و خردمند سپاهيان کريزانتاسرا شبانه در جايي ميان اردوگاه دشمن و لشکر ايشان قرار داده تاخود بتواندازپشت سرشبيخون بزند.
بي آنکه ديدبان هاي دشمن پي به جابجايي سربازان از اردوگاه ما برند.
دانش جنگي داريوش شاه براستي ستودني است.
بمانند پدر دلاورش ويشتاسب که سالها در رکاب کورش بزرگ شمشير زده.
اينک پيشاپيش سپاه ايستاده ام.
پيش روي لشکر دشمن سپاه دوست دشت نه دريايي از سرباز
چشم ها در چشمها دوخته.. دستها بر دسته شمشير.. گوشها بفرمان.
بفرمان داريوش مردم تيگرا پيرامون ميدان و تپه ها را آتش افروختند.
تا سپاه دشمن را سردگم شمار سپاهيان خودي کند که کارساز افتاد .
با برخاستن خورشيد دولشکر آماده رزم شدند که...
رزند ایران
فریاد کودکانه ای چشمها را سوی خود فراخواند.همان کودک گریزپای تیگرا بود که دشنه ای دور سر میچرخاند و به میان میدان میدوید.فریادهایش خوشه های خشم را سرازیر دشمنان میکرد .داریوش شاه فریاد کرد : بهترین پیشکش برای هرکه اورا بیارد .سه سوار چالاک از سراشیبی به میانه میدان تاختند.تازیانه ها بر گرده اسبها فرو می آمد و فریادهای کودکانه اش با گریه و خشم در هم آمیخته بود.همه کودک را مینگریستند و من داریوش شاه را که که چشمهایش را بسته ودستهایش را سوی آسمان گرفته بود.کمانداران پیکان های کینه در چله کمان نهاده در کمین تیررس شدن کودک بودند.آه که زمان به سختی و تنگی میگذرد.تیری به پرواز درآمد !فریاد کودک به یک چشم برهم زدن خاموش شد .سوار پیکر نازک کودک را بر دست نهاد و بازگشت آه از نهاد سپاهیان برخاست.و چشمهای شاه انشان تر شد .همه چشمها به دستهای داریوش شاه نشانه رفته بود و جانها تشنه فرمان ...شاه انشان نمیخواست در خشم فرمان یورش دهد.لختی درنگ کرد و چشمهایش را بست.
نبرد
شاه انشان فرمانده ميدان بود.و من بايد از او فرمان ميگرفتم .چشمهايش را گشود و به آرامي فرمان آغاز داد .به فرمان من پانصد سرباز سپاه جاويد که بر سپر هايشان نگاره هاي پرستشگاه هاي يوناني کشيده بود پابه ميدان نهادند.لبخند هاي ايشان لشکر دشمن را به سرگيجه و نگاره هاي سپر هايشان دلهاي سنگي ايشان را به لرزه کشانده بود.باز هم زيرکي سرداران ايراني کارساز شد.پاره اي از سربازان دشمن از ميدان دور شدند و پس نشستند. شکافي در لشکرشان پيدا شد.با تکان دستم مگابيز سربازانش را به شکاف پديدار شده رسانيد و همزمان داريوش شاه تنه سپاه را از دو سو بر ايشان سرازير کرد.ديگر نبرد آغاز شده بود.
خسته و ناتوان هستم و چشمهايم به سياهي ميزند اما مگر ميتوان نبرد نره شيران جوان را در پاسداشت ناموس ميهن آنسان که سوگوار فرزند ايران هستند به تما شا ننشست ؟و مگر ميتوان تنها تماشاگر بود و کاري نکرد ؟
پنجاه سرباز برگزيده را نزد خود خواندم و گفتم :جان شما و جان داريوش شاه مبادا چشم بر هم زنيد و وي را گزندي رسد! به پيش !
در اين هنگامه آشوب ناک که چکاچاک شمشير ها و باران تير و پيکان ميدان را پر کرده چه زيباست نبرد مردان مردي که دست از جان شسته اند تا دامان سرزمين خود از ننگ خواري بشويند.
سرداران پي در پي چون مرغ آتش به پر از اين سو به آن سوي ميدان نبرد ميتازند و سربازان اند که دشنه ايمان به دل مردابي اهريمن فرو ميکنند.در ميان کارزار داريوش شاه نزد من آمد و گفت رهايشان کنيم ؟
پيروزی
این شیوه رزم داریوش شاه است.یورش میبرد و در گرماگرم نبرد به دشمن گزیری به گریز میدهد و چون سربازانی چند از دشمن گریختندباز برآنان که پیش میآیند میتازد.
پس از چندین یورش دیگر توانی از دشمن فرسوده که یارای ایستادگی ندارند.این بار نیز سربازان و سرداران ایرانی -دلاور و چالاک- با دشمن آن کردند که شایسته بود.
شهریار توانای ایران خسته و گردآلود بر بالین کودک تیزپای تیگرا آمد . نام تو چیست دلاور جوان ؟کودک به سختی چشمهایش را گشود . اشکهایش با خون گونه اش در هم آمیخت.مزدا نگهدار تو و سپاهت باد من خاک پای شهریار توانای سرزمینم آریامن هستم.دست شهنشاه پیکان را از بازوی کودک بیرون کشید سینه اش دریده بود .کودک را بنرمی در آغوش کشید و فرمان داد تا زخمش ببندند.شاهنشاه در میدانگاه تیگرا ایستاد و چنین آغاز کرد:اهورامزدا او بزرگترين خدايان است. اهورامزدا با خدايان‚ خاندان مرا ياري ميكنند و اين كشور را از دشمن‚خشكسالي‚ از ناراستی نگاه دارد به اين كشور نيايد نه دشمن نه خشكسالي نه دروغ.
امسال تیگرا باجی ندهد و خراجی بر مردم سختی کشیده نیست.
مهرگان نزدیک است. به پارسه نمیرویم تا جشن مهرگان را در تیگرا بر پا کنیم.اندوه دل مردم را بیرون کنیم و شادی و خوشبختی برای آنان که رنج دیده اند بازگردانیم. هلهله بر خاست ....
داريوش آبادگر
داریوش شاه در دو سال نوزده جنگ و کارزار نمود تا آرامش و آشتی به میهن بازگشت .و ز آن پس به آباد گری پرداخت ...
رمه ها به چوپانان و زمینهای گرفته به کشاورزان بازگردانید.و پس از آن ویرانیها ، آبادی و آزادی برپا نمود.و در این زمان اندیشه سپاه همیشگی و پایداری بنام سپاه جاوید در پایتخت پدید آمد.شاهنشاه مرا فرمان داد تا سپاهی اینگونه فراهم کنم برای همیشه.
۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه
دودمانها
ایلامیان (بیش از ۳۲۰۰ سال پ. م. - ۵۳۹ پ.م.)
ماد (آغاز قرن هشتم پ. م. - ۵۵۰ پ. م.) «نخستین پادشاهی آریاییها در ایران» ؛ بنیانگذار دیاکو ؛ پادشاه نامدار هووخشتره
هخامنشیان (۵۵۹ پ. م. - ۳۳۰ پ. م.) بنیانگذار کورش بزرگ ؛ پادشاهان نامدار داریوش یکم و خشایارشا
سلوکیان (۳۳۰ پ. م. - ۱۲۹ پ. م.) بنیانگذار سلوکوس یکم
اشکانیان (۲۵۶ پ. م. - ۲۲۴ م.) «استقلال ایران از سلوکیان» ؛ بنیانگذار اشک یکم ؛ شهریاران بزرگ مهرداد یکم و ارد یکم
ساسانیان (۲۲۴ م. - ۶۵۲ م.) بنیانگذار اردشیر بابکان ؛ شهریاران بزرگ شاپور یکم، شاپور دوم و انوشیروان
دودمانهای دوره پس از اسلام
طاهریان (۲۰۶ - ۲۵۹ ه. ق.) بنیانگذار طاهر بن حسین ذوالیمینین
صفاریان (۲۶۱ - ۲۸۷ ه. ق.) بنیانگذار یعقوب بن لیث صفاری
سامانیان (۲۶۱ - ۳۸۹ ه. ق.) بنیانگذار اسماعیل سامانی
زیاریان (۳۱۵ - ۴۶۲ ه.ق.) بنیانگذار مرداویج پسر زیار ؛ شهریار نامدار قابوس بن وشمگیر
بوییان (۳۲۰ - ۴۴۰ ه.ق.) بنیانگذار عمادالدوله علی ؛ شهریار بزرگ عضدالدوله
غزنویان (۳۸۸ - ۵۵۵ ه.ق.) بنیانگذار سلطان محمود غزنوی
سلجوقیان (۴۲۹ - ۵۱۱ ه.ق.) بنیانگذار طغرل بیک ؛ شهریاران بزرگ ملکشاه و سلطان سنجر
خوارزمشاهیان (۴۷۰ - ۶۱۷ ه.ق.) بنیانگذار انوشتکین غرجه ؛ شهریار نامدار سلطان محمد
ایلخانان مغول (۶۵۴ - ۷۳۶ ه.ق.) بنیانگذار هلاکو خان
تیموریان (۷۷۱ - ۹۰۳ ه.ق.) بنیانگذار تیمور گورکانی
صفویان (۹۰۶ - ۱۱۳۵ ه.ق.) بنیانگذار شاه اسماعیل یکم ؛ شهریار بزرگ شاه عباس یکم
افشاریان (۱۱۴۸ - ۱۲۱۰ ه.ق.) بنیانگذار نادرشاه
زندیان (۱۱۶۳ - ۱۲۰۹ ه.ق.) بنیانگذار کریمخان زند
قاجار (۱۲۰۹ - ۱۳۴۵ ه.ق.) بنیانگذار آقامحمدخان ؛ شهریار نامی ناصرالدین شاه
پهلوی (۱۳۴۵ ه.ق./ ۱۳۰۴ ه.خ. - ۱۳۵۷ ه.خ.) بنیانگذار رضا شاه
نظام جمهوری اسلامی (۱۳۵۷ ه.خ. - تاکنون) بنیانگذار امام خمینی
چهارشنبهسوری ...
در این شب رسم است که آتش روشن کنند و از روی آن بپرند و در زمان پریدن بخوانند: «زردی من از تو، سرخی تو از من».
در شاهنامه فردوسی اشارههایی درباره بزم چارشنبهای در نزدیکی نوروز وجود دارد که نشان دهنده کهن بودن این جشن است. مراسم سنتی مربوط به این جشن ملی، از دیرباز در فرهنگ سنتی مردمان ایران زنده نگاه داشته شدهاست. [۱]
امروزه در شهرهای سراسر جهان که جمعیت ایرانیان در آنها زیاد است، آتشبازی و انفجار ترقهها و فشفشهها نیز متداول است. [۲] در سالهای اخیر، رسانههای ایران توجه بیشتری به خطرات احتمالی ناشی از این مواد نشان میدهند
فال گوش ایستادن
یکی از رسمهای چهارشنبهسوری است که در آن دختران جوان نیت میکنند، پشت دیواری میایستند و به سخن رهگذران گوش فرا میدهند و سپس با تفسیر این سخنان پاسخ نیت خود را میگیرند.
قاشقزنی
در این رسم دختران و پسران جوان چادری بر سر و روی خود میکشند تا شناخته نشوند و به در خانهٔ دوستان و همسایگان خود میروند. صاحبخانه از صدای قاشقهایی که به کاسهها میخورد به در خانه آمده و به کاسههای آنها آجیل چهارشنبه سوری، شیرینی، شکلات، نقل و حتی پول میریزد. در عین حال دختران امیدوارند زود تر به خانه بخت بروند.
جشن چهارشنبهسوری روز خاصی برای آتشافروزی و پریدن از روی آتش است. غروب آخرین سهشنبة سال یا همان شبِ آخرین چهارشنبة سال موعدی است که در آن همه برای برپایی این جشن به تکاپو میافتند..به نظر میرسد روشن کردن آتش به آیین زرتشتی برمیگردد اما دکتر نیکنام میگوید: «چهارشنبهسوری رسم زرتشتیها نیست. اصلاً زرتشتیها هفته ندارند و شنبه و چهارشنبه ندارند تا جشن چهارشنبهسوری در کار باشد.» آذرمیدخت مزداپور نیز میگوید: «ما فقط برای همراهی با دوستان و هممحلیها از روی آتش میپریم و این روز را جشن میگیریم. معمولاً این روز مراسم اوستاخوانی در خانههای زرتشتیان برقرار است و هفت نوع میوة خشک مثل کشمش، انجیر، بادام، خرما،توت و پسته به مهمانان میدهند.»هفت میوة خشک زرتشتیها شباهت زیادی به آجیل چهارشنبهسوری دارد که خوردنش در این شب واجب است. در بسیاری از شهرها آش ترشی هم به نام این شب با چند نوع سبزی درست میشود.چهارشنبهسوری هم روز پُرکاری برای زنان است و هم رسمهایی دارد که مختص زنان است. فالگوش ایستادن یکی از این رسمهاست که در آن چند زن یا دختر جوان نیتهایی میکنند، پشت دیواری میایستند و به حرفهای رهگذران گوش میدهند و سپس با تفسیرِ حرفهایی که میشنوند پاسخ نیت خود را میگیرند. رسم دیگرْ قاشقزنی است. به این ترتیب که زنان و حتی پسران جوان چادری به سر میکنند، روی خود را میگیرند و به در خانة همسایهها و دوستان میروند. صاحبخانه از سر و صدای قاشقهایی که به کاسه میخورد، در خانه را باز میکند و آجیل چهارشنبهسوری، شیرینی، شکلات، نقل و حتی پول به کاسة آنها میریزد.چهارشنبهسوری برای پسران و مردان جوان هم روز پرجنبوجوشی است. در روستاهای لرستان، مردان جوان قبل از غروب اسبهایشان را بیرون میآورند و نمایشی اجرا میکنند. در شهرهای دیگر، پسران برای ایجاد هیاهو دست به ابتکارهای عجیب و غریب میزنند. در بعضی جاها کوزههای گلی را با باروت پر میکنند و روی آن را میکوبند تا سفت شود، بعد سپس فتیلهای در کوزه میگذارند و با آتش زدن فتیله اینطور به نظر میرسد که از کوزه آتش بیرون میزند. یا ممکن است موشکهایی از کاغذهای براق در مدلهای مختلف درست کنند و در آن باروت بریزند و روی پشتبامها فتیلهاش را آتش بزنند و به هوا بیندازند.در بسیاری از نقاط ایران، اعتقاد بر این است که باید چهارشنبهسوری از خانه بیرون رفت و همراه بقیة مردم جشن گرفت و شاد و سرخوش بود تا سال جدید سالی شاد و پر از موفقیت باشد.چهارشنبه سوری در شهرهای مختلف تهران در تهران قدیم، بوتههای خشک را از بیابانهای اطراف جمع میکردند و با شتر به شهر میآوردند و در محلات مختلف میچرخاندند. پس از غروب خورشید، بوتههای خشک و اسباب و اثاثیة کهنه و شکستهای را که پس از خانهتکانی بیرون گذاشته شده بود جمع میکردند و با آنها آتشی درست میکردند که همه باید از روی آن میپریدند و میخواندند: «سرخی تو از من، زردی من از تو.» فشفشه و هفتترقه هم بود اما از بمبها و نارنجکهای دستی که نوجوانان امروزی میسازند و با انفجار آنها شیشههای ساختمانها به لرزه میافتد، خبری نبود. شیراز در شیراز به دو شب چهارشنبهسوری گفته میشود: یکی چهارشنبه آخر ماه اسفند (چهارشنبه آخر سال) و دیگری چهارشنبه آخر ماه صفر.با توجه به ارادتی که شیرازیان به حافظ دارند، در شب چهارشنبه سوری دور هم جمع شده و از دیوان حافظ فال میگیرند.شیرازیان چهارشنبه آخر سال را همانند دیگر شهرهای کشور چهارشنبه سوری میگویند و غروب سه شنبه مرسوم است که هفت کپه و یا سه کپه خار تهیه میکنند. آنها را آتش زده و از آتش میپرند و میگویند: زردی من از تو ، سرخی تو از من.در قدیم برخی از زنان و دختران شیراز به سعدیه رفته و در آب حوض ماهی آبتنی میکنند و با جام دعا و چهل کلید آب به سر میکنند. این کار هم به خاطر سلامتی و هم به خاطر مهدگرمی انجام میشود.همچنین رسم است که دختران دم بخت در این شب برای بخت گشایی به زیارت حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) میروند. شاه چراغ (ع) از امامزادههای واجبالتکریم است. مردم شیراز نیز به شاه چراغ علاقه زیادی دارند و شب زیارتی شاه چراغ شب جمعه میباشد.فال گوش ایستادن در چهارشنبه سوری نیز نزد زنان شیرازی مرسوم است و زنی که بخواهد فال گوش بایستد چادر سر کرده، نیت میکند و در گوشهای در کوچه میایستد و بر اساس گفته عابران تفأل میزند. اگر گفته را مطابق میلش دید، خود را به مراد رسیده میداند.رسم است که بعضی از زنان برای برآورده شدن حاجت در زیر منبر مسجد جامع شیراز حلوا درست میکنند. به این منبر، مرتضی علی میگویند. از جمله مراسم دیگری که شیرازیان دارند پخت آشی است به نام “آش ابودردا”؛ بعضی معتقدند که وسایل اولیه این آش باید حتما از راه گدایی تأمین شود. این آش را هم به خاطر درمان بیماری و هم به خاطر بخت گشایی میپزند.در شب چهارشنبه سوری در شیراز رسم است که دختران دم بخت ابریشم هفت رنگ به کمر بسته و صبح روز چهارشنبه کودک نابالغی را وامیدارند که ابریشم را باز کند به این نیت که گره از بختشان باز شود.باز رسم است در شیراز دخترهای بخت بسته به محل معروفی به نام “خانه سید ابوتراب” که در داخل شهر در کوچه “شیشهگرها” واقع شده است میروند و زیر درخت کهنسالی که در آن خانه وجود دارد حلوا میپزند و بین فقرا تقسیم میکنند و از صاحب آن خانه یعنی “سید ابوتراب” که گویا سید بزرگواری بوده و ششصد سال قبل از این میزیسته و صاحب کرامت بوده حاجت میخواهند.در این شب شیرازیان “بوخوش اسفند” را در آتش میریزند که خانه را معطر کند. بوی “بوخوش” خاصیت گندزدایی هم دارد و از گذشتههای دور مورد توجه مردم بوده است.ازجمله خوردنیهایی که شب چهارشنبه سوری شیرازیها میل میکنند آجیل چهارشنبه سوری است که بدان آجیل شیرین هم میگویند. این آجیل مخلوطی است از کشمش، نخودچی، مغز بادام، مغز گردو، انجیر، مویز، توت خشک، کنجد بوداده، شاهدانه، تخمک یا تخمه، گندم برشته، بدنجک، قصب، خارک (نوعی خرمای خشک) و قیسی.در شیراز به دو شب چهارشنبه سوری گفته میشود یکی چهارشنبه آخر ماه اسفند (آخر سلا) و دیگری چهارشنبه آخر ماه صفر. در هر دو شب مراسمی به عمل میآید که کاملاشبیه به هم است؛ ولی در چهارشنبه آخر سال مفصلتر میباشد.مردان و زنان شیراز معتقدند که هرگاه عصر روز سه شنبه آخر سال در آب سعدی (آبی که از قنات آرامگاه سعدی یا حوض ماهی جریان دارد) شستوشو کنند، تا سال دیگر بیمار نمیشوند. از این رو عصر سه شنبه آخر سال ازدحام غریبی در اطراف جدول مزبور دیده میشود.
گیلان در آخرین سهشنبه سال، در گیلان هم مانند سایر استانها آیینهای خاصی اجرا میشود.در شب چهارشنبهسوری، اسپند و کندر و گلاب و شمع حتما باید در خانه باشد.اسپند و کندر را دود میکنند، گلاب را به صورت خود میزنند و شمع را به نیت روشنایی روشن میکنند..گیلانیها خاکستر آتشافروز شب چهارشنبهسوری را صبح چهارشنبه پای درختها میریزند و معتقدند که درخت ها بارور میشوند و کسانی که قصد زیارت اماکن متبرکه را دارند به نیت سفر از خانه خارج میشوند.آجیل مخصوص چهارشنبه سوری هم که در همه جای ایران مرسوم است، فسلفه عمیقی دارد. اجزاء این آجیل رنگارنگ و زیبا همه از دانههای خودردنی و رستنیهایی است که بیش از هزاران سال پیش از زمین و طبیعت میگیرد. در واقع مجموعه آجیل چهارشنبه سوری طبقی است آراسته از هدایا و دهشهای خاک که رابطه انسان و طبیعت را تایید و تاکید میکند.در بسیاری از ایلها و نیز در نقاط کوهستانی ایران از جمله دهکدههای کوهستانی گیلان و مازندران که به آداب و سنن ایرانیان باستان دلبستگی بیشتری دارند، در استقبال از سال نو، مراسم آتشافروزی را در شب چهارشنبه برگزار میکنند. دور ریختن وسیلههای کهنه و فرسوده زندگی در قریب باتفاق مناطق ایران معمول است. رسم کوزه شکستن یا کوزه پرت کردن به کوچه به نیت دور کردن بلا در همه ایران عمومیت دارد.در گیلان دخترانِ دمبخت را غروب چهارشنبهسوری با جارو میزنند و از خانه بیرون میاندازند به این امید که تا سال بعد ازدواج کنند.مازندرانرسم چهارشنبهسوری در مازندران با برپایی هفت بوتهی آتش به نشانهی هفت فرشته و امشاسپند اجرا میشود و مردم باور دارند که آتش تطهیرکننده است و بدی و مرگ را میسوزاند.مردم مازندران سرخی آتش را نشانهی سلامت و گرمایش را زندگی بخش میدانند.مردم در هنگام پریدن از آتش با این عبارتها با آتش سخن میگویند: ”زردی من از تو، سرخی تو از من، سرخی آتش مال ما، زردی ما مال شما، چهارشنبهسوری میکنیم، سینه بلوری میکنیم. گل چهارشنبه سوری، درد و بلا رو ببری” سپس آش “چهل گیاه” میپزند که دوا و درمان است. صدای برخورد قاشق و کاسه نیز نشان دهندهی شروع مراسم قاشقزنی است و دختر و پسر با پوشیدن چارقد و چادر در کوچهها قاشقزنی میکنند و میگویند: ”ای اهل محل، اهل در این منزل شگون امشب است، هدیه بریزید داخل پیمانه و کاسه”.وی ادامه داد: در هنگام غروب دختران دم بخت به کوچهها میروند و در پشت پنجره یا دکهی کسب فال گوش میایستند تا ببینند پدری با دخترش چه میگوید، آن سخن را به فال خوب یا بد ازدواج خود تعبیر میکنند.استان مرکزی یکی از آیینهای ایرانی که سالیان بسیار طولانی در قلمرو فرهنگی ایران برگزار شده است، آیین چهارشنبهسوری است؛ به عبارت دیگر گستره برگزاری جشن چهارشنبهسوری، حوزه حضور فرهنگ ایرانی را نشان میدهد.در بسیاری از روستاهای استان مرکزی رسم بر این است که جوانانی که نامزد دارند از روی بام خانه دختر، شال خود را پایین میاندازند و دختران در گوشه شال، شیرینی و تخمه میپیچند. این رسم را شالاندازی میگویند. از دیگر رسمهای چهارشنبه سوری، مراسم قاشق زدن است که مردم و بعضا کودکان کاسه و قاشق را به هم کوبیده و در پشت در نهان میشوند و صاحبخانه نیز تخممرغ یا تنقلاتی داخل کاسه میگذارد. آشتیان در آشتیان از توابع استان مرکزی، مرسوم است که کوزهای خالی را از بالای بام در شب چهارشنبه سوری به پایین میاندازند. اهالی این کار را به این نیت انجام میدهند که قضا و بلای خانه و اهل آن با شکستن کوزه از خانه بیرون برود.از دیگر رسمهایی که در شب چهارشنبه سوری در آشتیان مرسوم است، رسم قاشق زنی است که در این رسم عمدتا دختران، چادری به سر کرده و بر در خانه اهالی محل رفته و با قاشق به کاسه میکوبند. صاحب خانه که مقصود آنان را خوب میداند، به آنها آجیل و شیرینی میدهد.فالگوش ایستادن به وسیله دختران دم بخت نیز در غروب چهارشنبه سوری بین اهالی آشتیان مرسوم است.آذربایجان خرید چهارشنبه آخر سال ازجمله سنتهای قدیمی مردم تبریز در این روز محسوب میشود.کودکان نیز چهارشنبه سوری را به خاطر ترقهها، آتش افروختنها و خریدهایش دوست دارند. چرا که بخشی از خرید سنتی این روز مخصوص کودکان میباشد و مردم برای بچههای خود اسباببازی میخرند. پسربچهها به خرید (ماشون) ماشین اسباببازی و تفنگ علاقه زیادی نشان میدهند و اکثر دختر بچهها اسباب بازی چهارشنبه آخر سال را “قولچاخ” یعنی عروسک میخرند.خانمهای خانهدار هم به خرید “آینا” و “دراخ” (یعنی آیینه و شانه) و همچنین “سوپورگه” (یعنی جارو) میپردازند و میخواهند سال جدید را با آیینه و جارو و شانه جدید آغاز کنند.خرید آجیل چهارشنبه سوری از دیگر بخشهای خرید سنتی این روز در تبریز میباشد. شهر تبریز که به خاطر آجیلهای متنوع و مرغوبش شهره است، برای این روز سنتی نیز آجیل مخصوص را دارد.«شال ساللاماق» یا «باجالئق» از جمله سنتهای قدیمی آذربایجانیها در چهارشنبهی آخر سال محسوب میشود. برخی از جوانان و نوجوانان آذربایجانی با برداشتن شال یا توبرهای در چهارشنبه سوری خود را برای اجرای این رسم قدیمی آماده میکنند و اغلب با تاریکی هوا به خانهی دوست و آشنا و فامیل و حتی دیگران میروند و شال خود را آویزان میکنند؛ به طوریکه دیده نشوند. در گذشته اکثر خانهها در سقف دریچهای برای تهویه داشتند و معمولا شال از آن قسمت آویزان میشد؛ تا صاحبخانه هدیهای را در آن بپیچد. اما امروزه این رسم حالتی دیگر یافته است. برای مثال در را میکوبند و وقتی صاحبخانه در را باز کرد بدون دیده شدن بخشی از شال را به داخل خانه در حالیکهی گوشهی شال را در دست دارند، در را به روی صاحبخانه میبندند و بعد از گرفتن هدیه شال را برداشته فرار میکنند. هدیه گذاشته شده در داخل شال میتواند چیزهای مختلفی باشد که از آن جمله میتوان به انواع شیرینی و آجیل چهارشنبه سوری و میوه و ... اشاره کرد. در شب چهارشنبه گروهی از جوانان در کوچهها یا پشتبام منازل خود مخصوصا در روستاها اقدام به افروختن آتش میکنند و سپس از روی آن پریده و میگویند”اتیل باتیل چارشنبهبختیم آچیل چارشنبهباش آغدیم دیش آغدیمبوردا قالسین”در همین شب گروهی از دختران دم بخت و آرزومند از روزنه بامها یا کنار پنجرهها به فال گوش ایستاده و بعضی نیز بر سر چهار راه ها میایستند تا به صحبتهای عابرین گوش داده و نیت و حاجت خود را با توجه به گفتههای آنها تفسیر و تعبیر نمایند.صبح روز چهارشنبه دم دمای طلوع آفتاب مردم شهرها و روستاها از بزرگ گرفته تا افراد کوچک، دسته دسته بر سر انهار و چشمهسازها رفته و ضمن شادی و ترکاندن ترقه سه یا هفت بار از روی آب میپرند و برای خود در سال جدید آرزوی سلامتی میکنند.وی ادامه داد: گروهی نیز با اعتقاد بر این که آبها هنگام تحویل سال از نو متولد میشوند، کوزههای کهنه خود را شکسته و کوزههای تازه را با آب پر میکنند تا بعدا در سال جدید به کنج اتاقها بپاشند یا در مشک بریزند یا چایی دم کنند و به این ترتیب ضمن دور کردن قضا و قدر الهی برای آنها در سال جدید مایه برکت باشد
عيد نوروز...
نوروز و آیین های باشکوه آن، مسیری سه هزار ساله و پرپیچ و خم را پیموده تا به ما رسیده است. «نوروز» کهنسالترین آیین ملی در جهان است که جاودانه مانده و یکی از عوامل تداوم فرهنگ ایرانیان (آرین های جنوبی) است. آیین های برگزاری این جشن بزرگ در عصر حاضر با سه هزار سال پیش تفاوت چشمگیر نکرده و به همین دلیل، عامل وحدت فرهنگی ساکنان ایران زمین به شمار می رود که آن را در هرگوشه از جهان که باشند، یکسان برگزار می کنند و بزرگ می دارند و به همین جهت است که اندیشمندان، «نوروز» را مظهر پایدار هویت و ناسیونالیسم ایرانی خوانده اند که مورخان در قوه محرکه این ناسیونالیسم تردید ندارند؛ زیرا که در طول تاریخ نیروی عظیم و کارآیی های فراوان آن را درک و مشاهده کرده اند. «نوروز» روز ملی و جشن همه کسانی است که در فلات ایران (ایران زمین) خود و یا نیاکانشان به دنیا آمده اند و تاریخ و فرهنگ مشترک دارند، از جمله تاجیکها، افغانها، کردها و ... و ساکنان سرزمینهایی که در طول قرون و اعصار، امپراتوری ایران را تشکیل داده بودند. در قرن نوزدهم امپراتوری ایران براثر توطئه های استعمارگران اروپایی تجزیه شده، اما فرهنگ مشترک و مدنیت غنی قوم ایرانی باقی مانده و نوروز همچنان روز ملی همه مردمی است که از کوههای پامیر و بدخشان تا انتهای کوههای کردستان سوریه و از شمال قفقاز تا دره سند و منطقه خلیج فارس سکونت دارند. از آغاز سده 21 تلاش های چشمگیر و تازه ای به منظور تحکیم رشته های فرهنکی و خویشاوندی (مهر، همدلی، انس و الفت) ساکنان ایران زمین و به ویژه میان کشور ایران و کشورهای فرارود و آسیای جنوبی صورت می گیرد که اصحاب نظر آن را یک پدیده تازه جهانی دانسته اند، زیرا که مناسبات کشورها تاکنون در زمینه های اقتصادی، سیاسی و نظامی (مادی) بوده است که باعث برانگیخته شدن رقابت دیگران، یارگیری سیاسی ـ نظامی و مسابقه های نامطلوب شده است. نوروز، هدف از گرامی داشت آن و وقایعی که در طول قرون و اعصار در این روز روی داده است در خور توجه فراوان است. در بسیاری از آثار گذشته نگاران، از جمله در تاریخ طبری، شاهنامه فردوسی و آثار بیرونی؛ نوروز به جمشید، شاه افسانهای و درپاره ای دیگر به کیومرث نسبت داده شده و آن را به دلیل آغاز بهار، برابر شدن روز و شب و از سر گرفته شدن درخشش خورشید و اعتدال طبیعت، بهترین روز در سال دانسته اند. به نوشته برخی از مورخین برپایه افسانه ها، سه هزار سال پیش در چنین روزی، جمشید از کاخ خود درجنوب دریاچه ارومیه (منطقه باستانی حسنلو) بیرون آمد و عمیقاً تحت تأثیر آفتاب درخشان، و خرمی و طراوت محیط قرارگرفت و آن روز را «نوروز»، روز صفا، پاک شدن زمین از بدیها و روز سپاسگزاری از خداوند بزرگ نامید و خواست که از آن پس، بدون وقفه، هر سال دراین روز آیین ویژهای برگزار شود- آیینی که هنوز ادامه دارد و از گزند زمانه و هرگونه تحول سیاسی و اجتماعی مصون مانده است. لازم است بدانیم که مهاجرت آرین ها به صورت سه دسته مادها، پارسها، پارتها به سرزمین ایران درقرن هشتم پیش از میلاد تکمیل شد. این گروه از آرین ها از گروهی که به اروپا رفتند، جدا شده بودند که مورخان آنان را آرینهای جنوبی می خوانند. مادها در منطقه ری (تهران امروز) به سمت شمال غربی و غرب تا مرز ایلام و ازجمله آثرپاتیکان (آذربایجان) و کردستان مستقر شدند و بعدا حکومتی به پایتختی همدان در آن منطقه تأسیس کردند که به احتمال زیاد جمشید از میان آنان برخاسته بود. زیرا، پارسها در جنوب و جنوب شرقی «ری» تا سواحل خلیج فارس و بیشتر افغانستان و بلوچستان امروز اسکان گرفته بودند و پارتها در شرق دریای مازندران و جنوب سیردریا، از جمله خراسان بزرگ، دامغان، خوارزم و گرگان - تپورستان (مازندران) و نواحی اطراف استقرار یافته بودند. ترویج آموزش های زرتشت- تنها پیامبری که از میان آرینها برخاسته- به نوروز جنبه معنوی بخشید، زیرا زرتشت بر کردار، گفتار و پندار نیک تأکید داشت و هرعمل خلاف عدالت را نفی می کرد و تحولات تاریخ را نتیجه کشمکش بدی و خوبی می دانست و می گفت که سرانجام با شکست قطعی بدی؛ آرامش، صفا، شادی، صمیمیت و عدالت جهانیان تأمین خواهد شد. نوروز فرصت خوبی برای زدودن افکار بد از روح، پایان دادن به دشمنی ها از طریق تجدید دیدارها و نیز شادکردن دوستان و بستگان، مخصوصاً سالخوردگان با دستبوسی آنان و مبادله هدیه بوده است. کوروش بزرگ مؤسس امپراتوری ایران که از مادر، «ماد» و از پدر، «پارس» بود نخستین حکمران ایرانی بود که نوروز را عید رسمی اعلام داشت و در سال 534 پیش از میلاد دستورالعملی برای اجرای مراسم دولتی آن تدوین کرد که شامل ترفیع نظامیان، ابلاغ انتصابات تازه، سان دیدن از سربازان، عفو مجرمین پشیمان، ایجاد فضای سبز و پاکسازی محیط زیست ـ از منازل شخصی گرفته تا اماکن عمومی ـ بود. چهارسال پیش از آن، کوروش پس از تصرف بابل، نوروز را در آنجا جشن گرفته بود و به این سبب برخی از مورخان، زمان اعلام رسمی و عمومی شدن نوروز به عنوان عید ملّی را سال 538 قبل از میلاد نوشته اند. بابل در 29 اکتبر سال 539 پیش از میلاد به تصرف ایران درآمده بود. در دوران هخامنشیان، یازده روز اول فروردین (فرورتیشن/Farvartishn) ویژه انجام مراسم نوروز بود. شاه در نخستین روز سال نو روحانیون، بزرگان، مقامات دولتی و فرماندهان ارشد نظامی، دانشمندان و نمایندگان سرزمینهای دیگر را می پذیرفت و ضمن سپاسگزاری از عنایات خداوند، گزارش کارهای سال کهنه و برنامه های دولت برای سال نو و نظر خویش را بیان می کرد که نصب العین قرارگیرد. این آیین تا همین اواخر با جزیی تفاوت رعایت می شد که دوباره دارد بتدریج ازسرگرفته می شود. شاه سپس پیشکش ها را دریافت می کرد که نمونه آن در کنده کاریهای تخت جمشید دیده می شود. آنگاه مراسم سان و رژه برگزار می شد و افسرانی که قهرمان دفاع از وطن شده بودند، ترفیع و پاداش می گرفتند و مقامات تازه و قضات نو معرفی می شدند. در نوروز، مردم نخست به دیدن سالخوردگان خانواده، بیماران و از کارافتادگان می رفتند و ادای احترام می کردند (احترام و رعایت احوال سالخوردگان و نسل بازنشسته، در میان ایرانیان همواره نهایت اهمیت را داشته است). سپس عید ـ دیدنی آغاز می شد. پیش از دید و بازدیدها، در لحظه تحویل سال، هر فرد از خدا می خواست که در سال نو روان او را پاک و آرام نگهدارد. این مراسم پس از 25 قرن به همین صورت ادامه دارد و باعث اعجاب ملل دیگر شده است. سران دولت هخامنشی در آداب و رسوم و قوانین سرزمین های غیرآریایی نشین کمتر مداخله می کردند ولی در مصر که بیش از یک قرن (121 سال و چند ماه) یکی از ایالات ایران به شمار می رفت، آیین های نوروز را رواج داده بودند و با اعزام سفیر به حبشه (اتیوپی) از شاه انتخابی این کشور خواسته بودند که نوروز را برسمیت بشناسد و برگزار کند، آلودن محیطزیست (آب و هوا و زمین) را منع ، و برای دروغ گفتن و سوء نیّت مجازات در نظر بگیرد داریوش بزرگ که در گسترش آیین های نوروزی در میان متصرفات غیر آرین امپراتوری ایران سعی بلیغ داشت در مراسم نوروز 515 پیش از میلاد (هفت سال پس از آغاز فرمانروایی اش) تصمیم خود را در زمینه ایجاد سنگ نبشته بیستون- حاوی آرزوها، اندرزها و شرح قلمرو ایران- اعلام کرد که مورخان با توجه به این سنگنبشته گفته اند که ایران تنها کشور جهان است که «سند مالکیت» دارد. بزرگترین آرزوی داریوش که در این کتیبه آمده، این است که خداوند ایران را از آفت دروغ و خشکسالی مصون سازد. پس از تکمیل ساختمان عظیم و زیبای تخت جمشید در پارس و گشایش آن، آیین های رسمی نوروز، باشکوه بیمانندی در آنجا برگزارمی شد. مراسم نخستین نوروز در تخت جمشید، دو هفته طول کشید. مردم عادی در تالار صدستون و سران ایالات و مقامات تراز اول در تالارهای دیگر این کاخ حضور می یافتند. کار ساختن تخت جمشید (یونانی ها پرسپولیس = شهر پارس خوانده اند) 51 سال طول کشید. داریوش یکم تصمیم به ساختن آن، در محلی نه چندان دور از پاسارگاد گرفت، ولی پادشاه سوم بعد از او آن را گشود و به این ترتیب ایران دارای دو پایتخت شد: شوش: پایتخت اداری و تخت جمشید: پایتخت سیاسی. عنوان «تخت جمشید» را قرنها بعد، عوام الناس به آن دادند، حال آن که این کاخ با جمشید افسانه ای ارتباطی نداشته است. از این کاخ که گویای تمدن و پیشرفت ایرانیان باستان است بر قلمرویی میان سند، دانوب، مدیترانه و صحرای آفریقا فرمانروایی می شد. حسادت اسکندر مقدونی نسبت به این شکوه و عظمت، عامل عمده ویرانی این کاخ به دست او شد. افراد خاندان سلطنت و درباریان در هر کجای کشور که بودند پیش از فرا رسیدن نوروز خودرا به تخت جمشید می رسانیدند و بهار را در آنجا بسر می بردند. داریوش دوم به مناسبت نوروز، در سال 416 پیش از میلاد سکه زرین ویژه ای ضرب کرد که یک طرف آن شکل سربازی را در حال تیراندازی با کمان نشان می دهد. ضرب سکه زر و سیم یک قرن پیش از آن توسط داریوش یکم آغاز شده بود. سکه های داریوش بزرگ به «داریک» یا «دریک» موسومند. باید توجه داشت که رسم دادن سکه به عنوان عیدی از زمان هرمز دوم - شاه ساسانی در سال 304 میلادی آغاز شده است.
***** مِهستان (مه/Meh: بزرگ)، پارلمان ایران در عهد اشکانیان نخستین جلسه خودرا در نوروز سال 173 پیش از میلاد با حضور مِهرداد یکم ـ شاه وقت ـ برگزار کرد و اولین مصوبه آن انتخابی کردن مقام ریاست کشور (شاه) بود. عزل شاه نیز در اختیار همین مجلس قرار گرفت، البته طی شرایطی از جمله خیانت به کشور، ابراز ضعف و نیز جنون، بیماری سخت و از کار افتادگی. ایران در آن زمان دارای دو مجلس بود. مجلس شاهزادگان و مجلس بزرگان که جلسه مشترک آنها را «مِهستان» می خواندند. در سال 52 میلادی، مِهستان که از نحوست 13 فروردین می ترسید، چند روز ایران را بدون شاه گذارد و روز 15 فروردین «بلاش» را از میان شاهزادگان اشکانی به شاهی برگزید که از همه آنان کوچکتر بود و استدلال کرد که «مصلحت وطن»، انتخاب بلاش را ایجاب می کرد. شاه قبلی در ایام نوروز مرده بود. نحوست رقم 13 از یونانیان است که با اسکندر وارد ایران شده است!. نوروز ایرانی بر حسب سال مصادف است با یکی از این سه روز در تقویم تازه میلادی (گریگوری): 20، 21 و یا 22 مارس (مارچ). در مارس 44 پیش از میلاد، ایران خود را برای دفاع در برابر حمله احتمالی «ژولیوس سزار» آماده می کرد که خبر رسید سزار 15 مارس (هفت روز پیش از نوروز) در سنای روم ترور شده است و شاه جریان را به اطلاع رجال کشور رسانید که ایام عید را در دلواپسی بسر برده بودند. اسپهبد سورنا فرمانده کل ارتش ایران 9 سال پیش از آن (سال 53 پیش از میلاد) در «حرّان» ارتش روم را درهم شکسته بود. در این جنگ، کراسوس کنسول روم و فرمانده این ارتش کشته شده بود و سزار تصمیم به انتقامگیری داشت. اردشیر پاپکان - که در سال 226 میلادی سلسله ساسانیان را تأسیس کرده بود چهار سال بعد، از دولت روم که در جنگ از وی شکست خورده بود خواست که نوروز ایرانی را به رسمیت بشناسد و سنای روم نیز آن را پذیرفت و از آن پس نوروز ما در قلمرو روم به Lupercal معروف شد. در دوران اشکانیان ایام نوروز به پنج روز کاهش یافته بود اما اردشیر به تقاضای «تنسر/ Tansar» موبدِ موبدان (روحانی ارشد زرتشتیان) روز ششم فروردین ـ زادروز زرتشت- را بر آن اضافه کرد و چون ایرانیان روز هفتم فروردین را خوش یمن می دانستند و بیشتر ازدواجها را به این روز موکول می کردند، از آن زمان ایام نوروز که روزهای روح ابدی، شادیها و پاکی ها بشمار می آمدند، به هفت روز افزایش یافت و ایرانیان در این هفت روز دست از کار می کشیدند. در طول حکومت ساسانیان اهمیت نوروز افزایش یافت. نه تنها یک عید ملّی بود بلکه ایام تمیز کردن محیط زیست، پوشیدن لباس نو، تمیز کردن بدن، استغفار از گناهان، دلجویی از پیران، تجدید دوستیها، استحکام خانواده، و بیرون کردن افکار بد و پلیدی ها از روح و روان به شمار می آمد. در این عهد، تشریفات نوروزی مفصل شد، از جمله روشن کردن آتش روی بامها در شب نوروز به منظور سوزاندن پلیدیها که اینک این رسم به روشن کردن شمع سر سفره هفت سین تبدیل شده است. ساسانیان معتقد بودند که هدف کوروش بزرگ از اعلام نوروز به عنوان یک روز ملّی؛ برقراری عدالت، نظم، برادری، انساندوستی و پاکدامنی بوده و باید تحقق یابد. در مارس 326 میلادی میان ارتش ایران به فرماندهی شاپور دوم و ارتش روم به فرماندهی کنستانتینوس دوم امپراتور این کشور جنگی خونین و پرتلفات در گرفته بود. با اینکه پیروزی با ارتش ایران بود، شاپور دوم 20 مارس (شب نوروز) برغم مخالفت افسرانش که در شرف بُردن جنگ بودند، آتش بسی دو هفته ای اعلام کرد تا سربازان بتوانند آیین های نوروزی را برگزار کنند. کنستانتینوس دوم که نیروهایش تلفات شدید داده بودند، پس از این آتش بس موقت حاضر به ادامه جنگ نشد و روز دهم آوریل میان دو امپراتور پیمان صلح به امضاء رسید. در مراسم نوروز سال 399 میلادی، چند مسیحی ایرانی که موفق به ورود به کاخ یزدگرد ـ شاه وقت (ساسانی) شده بودند، فی البداهه از او تقاضای آزادی مذهبی برای خود کردند. این آزادی که مورد درخواست دولت روم هم بود به همه مسیحیان قلمرو ایران داده شد. در نوروز سال 501 میلادی (1349 سال پیش از انتشار مانیفیست کمونیست به قلم کارل مارکس) مزدک بامداد - روحانی زرتشتی- جنبش سوسیالیستی خود را برپایه مالکیّت عمومی دارایی ها، استفاده از تولیدات و ثروت بر حسب نیاز فرد و برابری اجتماعی- اقتصادی همه مردم علنی ساخت که مورد توجه توده ها که گرفتار جامعه ای طبقاتی و وجود شکاف عظیم میان فقیر و غنی بودند، قرار گرفت و حتی شاه وقت ایران ـ قباد ـ متمایل به افکار او شد. پیمان «صلح پایدار» ایران و روم که به امضای خسرو انوشیروان ساسانی و «ژوستی نی اَن» امپراتور روم رسیده بود، در سال 532 میلادی در مراسم نوروزی که در تالار کاخ تیسفون (ایوان مدائن - طاق کسری، 36 کیلومتری جنوب بغداد) با حضور شاه ایران برپا شده بود، مبادله شد. در زمان حکومت طولانی نوشیروان ساسانی (خسروانوشروان) ، تماس مستقیم مردم با شاه افزایش یافته بود و شاه شخصاً به برخی شکایات رسیدگی می کرد و در مراسم نوروزی کاخ سلطنتی عده بیشتری از مردم عادی شرکت می شدند و به همین سبب خسروانوشیروان در سال 549 میلادی، پس از برگزاری مراسم نوروز دستور ساختن تالار بزرگی را به ضمیمه کاخ سلطنتی تیسفون که از دجله فاصله زیاد نداشت صادر کرد و این تالار و ساختمان ضمیمه آن نهم مارس سال 551 میلادی آماده بهره برداری شد و آیین های نوروزی آن سال در آنجا برگزار شد. این تالار که با فرش معروف بهارستان مفروش بود پس از حمله اعراب آسیب دید و بعدا منصور خلیفه عباسی دستور داد که با تخریب کاخ سلطنتی و عمارات بزرگ تیسفون، مصالح لازم برای تکمیل عمارات شهر نوساز بغداد واقع در همان نزدیکی تامین شود و باقیمانده سکنه تیسفون به بغداد منتقل شوند. با وجود این، بقایای تالار خسروانوشیروان که به طاق کسرا و ایوان مدائن معروف شده همچنان باقی و پایدار مانده و از آثار تاریخی مهم جهان بشمار می آید. دانشگاه گندی شاپور (خوزستان) هم که به دستور خسروانوشیروان برای تدریس و تحقیق طب و فلسفه ساخته شده بود در نوروز (سال 550 میلادی) گشایش یافت.
***** بعد از اسلام، تا مدتی مراسم نوروز در ایران به صورت خصوص و خانوادگی برگزار می شد. با وجود این، نوروز ایرانی از طریق مسلمانان تا اندلس (اسپانیا) گسترش یافت. از زمان عباسیان به دلیل بسط نفوذ ایرانیان در دستگاه خلفای این دودمان، مراسم نوروز به این دستگاه راه یافت ولی یک عید رسمی (روز ملی) نبود. در روایت است که هارون الرشید، خلیفه معروف عباسی، هزاران سکه نقره که یک طرف آنها را رنگ زده بود (علامتگذاری کرده بود) در مراسم نوروز (سال 211 هجری) در شهر بغداد به بزرگانی که به دیدن او رفته بودند، هدیه داده و به آنان تأکید کرده بود که نوروز سال آینده، کسی سکه دریافت خواهد کرد که سکه های امسال را با خود بیاورد و به او نشان بدهد. هدف هارون این بود که سکه های عیدی را که داده بود خرج نکنند.
***** رجال خراسان در سال 809 میلادی، روز 24 مارس (سوم فروردین) را برای عید ـ دیدنی میان خود تعیین کرده بودند. در همین مراسم به آنان اطلاع رسید که هارون الرشید در همان روز در شهرتوس درگذشته است. با این خبر، مجلس دید و بازدید نوروزی به یک جلسه محرمانه سیاسی مبدّل و در آن تصمیم گرفته شد که به مأمون ـ که از جانب مادر ایرانی بود ـ کمک کنند تا جانشین پدر شود و سه هفته بعد، هنگامی که شنیدند «امین» برادر او در بغداد خلیفه اعلام شده است به گردآوری داوطلب برای جنگیدن دست زدند و در اندک زمانی 30 هزار داوطلب آماده شدند. این سپاه در روستای تهران (پایتخت امروز ) ارتش 91 هزار نفری مجرب امپراتوری عباسی را درهم شکست و علی بن عیسی بن ماهان فرمانده ارتش خلیفه که بهترین سردار زمان خود بود به همدان گریخت. داوطلبان ایرانی در آنجا هم وی را شکست دادند که ضمن این جنگ کشته شد. نیروی داوطلب با وجود قلّت نفرات، با روحیه ای عالی و عشق کسب استقلال کامل وطن به بغداد رفت، این شهر را محاصره و تصرف، امین را اعدام کرد و سر او را برای مأمون به خراسان فرستاد و به این ترتیب از آن پس خلافت عباسیان تحت نفوذ ایرانیان قرار گرفت و در زمان برادران بویه (از مردم دیلمان منطقه کوهستانی گیلان)، خلیفه عباسی در حقیقت عروسکی در دست آنان بود. در زمان بوئیان که پیروان مرداویز بودند آیین های نوروزی باردیگر رسمیت یافتند و چون بغداد در دست آنان بود، در این شهر هم برگزار می شدند.
***** مردآویز زیاری (مازندرانی) از قهرمانان ملی ایرانیان که بر قسمت بزرگی از ایرانزمین حکومت می کرد و اصفهان را پایتخت خود قرار داده بود، کمر به برگزاری آیین های ملی ایران از جمله تیرگان، مهرگان، سده، چهارشنبهسوری و مهمتر از همه نوروز بسته بود و تاکید داشت که مراسم عینا و مطابق عهد ساسانیان برگزار شود و در این راه سختگیری زیاد و افراط بیش از حد ازخود نشان می داد، به گونه ای که در سال 934 میلادی دست به تنبیه کارکنانی زد که در آذین بندی اصفهان برای نوروز سلیقه کافی به کار نبرده بودند و همین امر سبب شد که خدمه غیرایرانی که مورد انتقاد قرار گرفته بودند، از بیم جان خود، او را در حمام کشتند. مردآویز همان سال جشن سده را در اصفهان برگزار کرده و شخصا در آن شرکت جسته بود. وی بود که پس از راندن دست نشاندگان عربان از مناطق مرکزی ایران دستور اکید داده بود که ایرانیان جز به فارسی نگویند و ننویسند. ***** امیراسماعیل سامانی و به نوشته برخی از مورخان از دودمان ژنرال بهرام مهران (بهرام چوبین، متولد ری و نابغه نظامی ایران) که به تجدید حیات زبان فارسی و فرهنگ ایرانی کمک فراوان کرد، در سال 892 میلادی از ریاضیدان های خراسان خواست که تقویم ساسانی را دوباره نویسی کنند تا «نوروز»در ساعت درست و هنگام عبور خورشید از استوا آغاز شود و حلول سال دقیق باشد. این آرزو سالها بعد توسط «عمرخیام» تحقق یافت و تقویم هجری خورشیدی و لحظه دقیق حلول سال نو تهیه و تنظیم شد. جلال الدین ملکشاه سلجوقی که عمر خیام نیشابوری در دوران حکومت او تقویم خورشیدی را تنظیم کرده بود از همان زمان دستور رعایت آن را داد که طبق قانون مصوب مجلس، از قرن چهاردهم هجری نوشتن تاریخ مکاتبات در ایران با تقویم خورشیدی رسمی شد.
***** شاه اسماعیل صفوی روز 11 مارس (در سال 1502 میلادی) و 9 روز مانده به نوروز را برای تاجگذاری خود تعیین کرده بود تا آیین های نوروزی را در کسوت شاه ایران برگزار کند. وی که در تبریز خود را شاه همه ایران اعلام کرده بود درهمین مراسم گفته بود که خود را مکلف به احیای امپراتوری ایران در داخل مرزهای ساسانیان می داند.
***** در سال 1597 میلادی، شاه عباس یکم (صفوی) آیین نوروز را در عمارت «نقش جهان» برگزار کرد و در نطق خود به این مناسبت، اعلام داشت که اصفهان پایتخت همیشگی ایران خواهد بود و تصمیم دارد آن را به صورت زیباترین و امن ترین شهر جهان درآورد و به نمایندگان کشورهای خارجی که به شرکت در مراسم دعوت شده بودند، اجازه داد که برای کشور خود در اصفهان سفارتخانه بسازند. شاه عباس روز اول اکتبر سال 1588 میلادی رییس کشور ایران شده بود. وی در رعایت اعیاد ملّی و مذهبی شیعه دقت کامل بعمل می آورد.
***** نادر شاه به نوروز و آیین های آن علاقه مندی فراوان داشت. وی سکه خود موسوم به سکه نادری را در سال 1735 میلادی، در مراسم سلام نوروز رایج ساخت و تعدادی از آن را به رسم عیدی به منشی ها و افسران خود داد که در یک طرف سکه نقش شده بود: «الخیر فی ماوقع» و در طرف دیگر سکه این عبارت دیده میشود: «نادر ایران زمین». این عبارت نشان می دهد که نادر خواهان احیای امپراتوری ایران در چارچوب مرزهای عهد ساسانیان، اشکانیان و هخامنشیان بوده است. نادرشاه در سال 1739 در جریان لشکرکشی به هند، پس از شکست دادن ارتش 360 هزار نفری این کشور و دریافت تاج پادشاهی هند، برای ورود به دهلی منتظر فرارسیدن نوروز شد تا در روزی سعد به این آرزو برسد و روز 20 مارس ( در آن سال، روز نوروز) وارد دهلی شد و مراسم عید را در کاخ «شاهجهان (امپراتور پیشین هند)» برگزار کرد.
کریمخان***** کریمخان زند (وکیل مردم) پس از اعلام شهر شیراز به پایتختی ایران، از سال 1761 میلادی به بعد هر ساله سلام نوروزی را در عمارتی که اینک موزه پارس نامیده می شود، برگزار می کرد و سپس به دیدن مردم عادی (کوچه و خیابان) می رفت. وی در نخستین نوروز در شیراز، از جیب خود چند نوازنده را اجیر کرد که در میدان های شهر بنوازند و مردم را شاد کنند که بعداً این رسم شامل روزهای دیگر هم شد. کریمخان برای شاد کردن مردم و زدودن غمهایشان هر اقدامی را که می توانست، می کرد. وی برای دیدن مردم و آگاه شدن از مشکلاتشان، حتی به قهوه خانه ها می رفت و در آنجا با آنان آبگوشت (دیزی) می خورد.
***** آغا محمدخان قاجار با همه سفّاکی و داشتن ریشه و تبار مغولی، «نوروز» را برای تاجگذاری اش تعیین کرد. وی در نوروز سال 1174 هجری خورشیدی (مارس 1795 میلادی) در تهران تاجگذاری کرد و این شهر را پایتخت قرار داد که هنوز پایتخت است.
***** ویلهلم اول قیصر آلمان که علاقه شدیدی به خواندن تاریخ آرین ها داشت از این که در 22 مارس 1797 میلادی (مصادف با نوروز آرین های جنوی - ایرانیان) به دنیا آمده بود، بسی مباهات می کرد. در زمان او بود که آلمان به وحدت رسید (رایش دوم). ویلهلم اول که بیسمارک صدر اعظمش بود 91 سال عمر کرد. فراموش نکنیم که آلمان تنها قدرت اروپایی است که نظر استعماری و سیاست امپریالیستی نسبت به ایران نداشت و همواره (جز در زمان صدارت بانو مرکل) در کنار ایران بود. ایرانیان نیز نسبت به آلمان و آلمانیان احساسات ویژه داشته اند و به خاطر همین احساس، در دوران دو جنگ اول و دوم جهانی آسیب فراوان دیدند.
***** مارس سال 1911 (نوروز سال 1290 خورشیدی) مراسم رسمی (دولتی) نوروز به نشانه اعتراض به حضور خودسرانه نیروهای انگلستان و روسیه در خاک ایران لغو و به جای آن عزای ملی اعلام شد. این نیروها بر پایه قرارداد اوت سال 1907 سن پترزبورگ (تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ میان انگلستان و روسیه) وارد میهن ما شده بودند و اشغالگر به شمار می آمدند. نیروهای روسیه تا 1918 و نیروهای انگلستان تا 1921 ایران را ترک نگفتند. وجود نیروهای همین دو کشور در ایران باعث شد کشور ما که اعلام بیطرفی کرده بود صحنه جنگ جهانی اول شود و آسیب بیند.
***** برگزاری آیین های نوروز ایرانی از دوران هخامنشیان در آسیای صغیر (آناتولی) تا به امروز مرسوم بوده است. عبدالحمید اول سلطان عثمانی که خود روز نوروز (20 مارس 1725) به دنیا آمده بود نوروز را در قلمرو عثمانی یک عید رسمی اعلام کرد.
***** دولت وقت تهران که می ترسید مردم از شنیدن امضای قرارداد ترکمن چای و از دست رفتن قفقاز ایران به خشم آیند و دست به عصیان بزنند، این قرارداد را که با میانجیگری دولت انگلستان در 22 فوریه 1828 میلادی (درست یک ماه پیش از نوروز) امضا شده بود از مردم پنهان کرد تا خبر آن در ایام دید و بازدید نوروز به گوش ایرانیان نرسد و آنان را اندوهگین و بر ضد دولت متحد نکند.
***** در نوروز سال 1300 (1921میلادی) دکتر محمد مصدق استاندار وقت فارس در مراسم رسمی نوروز در شیراز اعلام کرد که به عنوان اعتراض به وقوع کودتای نظامی درتهران (کودتای ژنرال رضاخان و سید ضیاء طباطبایی با حمایت لندن) و زندانی شدن روشنفکران وطن، از همان لحظه از سمت خود کناره گیری می کند و این چند روز را هم به خاطر احترام به نوروز صبر کرده بود تا مراسم عید ملّی برگزار شود. وی در جلسه 9 آبان 1304 مجلس شورای ملی نیز با انتقال سلطنت به ژنرال رضاخان که او را «قلدر» خوانده بود مخالفت شدید کرد.
***** شورای عالی معارف (فرهنگ) ایران نخستین جلسه خود را به ابتکار میرزاعلی اکبر دهخدا در روز نوروز 1301تشکیل داد و در همان جلسه درباره تعطیلات نوروزی مدارس که بعداً به اقتباس از ساسانیان یک هفته تعیین شد، به بحث و مذاکره پرداخت و قرار شد که پیشنویس «قانون اساسی معارف» تنظیم و به پارلمان داده شود. در آن زمان، همه امور فرهنگی ایران از آموزش و پرورش تا کتاب و هنر و فرهنگ و صدور پروانه انتشار جراید در دست این شورا، مرکب از ادباء، دانشمندان و اندیشمندان تراز اول کشور بود.
***** از سال 1307 هجری خورشیدی، همانند عهد باستان، اعلام ترفیع نظامیان به نوروز موکول شد. بعدا اعلام بخشودگی تمام و یا قسمتی از مجازات محکومان نیز همانند عهد باستان، به نوروز موکول شد. کوروش بزرگ نوروز را برای دادن ترفیع به نظامیان و بخشودگی محکوم شدگان در نظر گرفته بود.
***** ناوگان ایران که با کمک ایتالیای عهد موسولینی به طور محرمانه ایجاد شده بود در نخستین نوروز پس از ورود به خلیج فارس، به پایگاه نظامی انگلستان در «باسعیدو» حمله برد و آن را به خاک وطن باز گردانید. انتخاب نوروز برای حمله به این سبب بود که انگلیسی ها انتظار نداشتند ایرانیان در روز ملی بزرگ خود دست به این کار بزنند. انگلستان که از قرن شانزدهم نمی خواست ایران نیروی دریایی موثر داشته باشد در ماجرای شهریور 1320، با توسل به نیرنگ ناوگان ایران را نابود کرد. دولت لندن هیچگاه مایل نبوده است که کشورهای حوزه خلیج فارس دارای قدرت دریایی شوند. سیاست این دولت بود که باعث شد در این منطقه کشورهای کوچک متعدد به وجود آید تا اجبارا مطیع قدرتهای خارج از منطقه باشند.
***** نوروز 1318 هجری خورشیدی بهره برداری از راه آهن سراسری ایران آغاز و بدعتی شد که مانند دوران ساسانیان کارهای مهم از نوروز آغاز شود. مصدق قبلا در مجلس به لایحه کشیدن این خط به صورت مستقیم و سراسری (نه، شبکه) از یک بندر در جنوب به یک بندر در شمال کشور اعتراض کرد که قرار بود از محل عوارض قند و شکر ساخته شود و آن را طبق دیکته خارجی و با مقاصد نظامی اعلام داشت و گفت که اگر به صورت شبکه و میان مناطق اقتصادی کشور و شهرهای بزرگ باشد فایده بخش است و سئوال کرد که چه ضرورتی ایجاب می کند که این خط به یک بندر غیر تجاری در شمال منتهی شود. پس از اشغال نظامی ایران در شهریور 1320 تازه ایرانیان متوجه شدند که مقاصد نظامی یعنی چی. متفقین از این خط برای حمل اسلحه و مهمات میان غرب و شوروی استفاده کردند.
مصدق***** در سال 1330، دکتر مصدق روز 29 اسفند هر سال را روز ملی شدن صنعت نفت ایران؛ یک جشن ملی و تعطیل عمومی اعلام کرد و به این ترتیب، یک روز بر تعطیلات نوروزی اضافه شد. دکتر مصدق در پیام نوروزی سال 1331 خود ایرانیان را به ایستادگی و پایمردی در برابر سلطه و استثمار خارجی فراخوانده و اشاره کرده بود کشوری که استقلال واقعی و حاکمیت ملی تمام عیار نداشته باشد، در جامعه بین المللی فاقد عزت و احترام است. او در نطق نوروزی سال 1332 خود به مردم اطلاع داد که پیشنهادهای غرب برای حل مسأله نفت را رد کرده است و بنابراین، مردم باید کمربندها را محکمتر کنند و آماده هرگونه جانفشانی برای وطن و خنثی کردن توطئه ها باشند. دکتر مصدق در پی سه سال زندان و ده سال تبعید غیر قانونی در احمدآباد ساوجبلاغ در 14 اسفند 1345 درگذشت و ایرانیان نوروز سال 1346 را در اندوه فوت او به آرامی و خیلی ساده برگزار کردند و از این که دولت وقت اجازه تشییع جنازه و شرکت در مراسم تدفین و برگزاری مجالس ترحیم نداده بود خشمگین بودند. دولت وقت با درج یک اطلاعیه کوتاه فوت وی را اعلام داشته بود و روزنامه ها را از درج هرگونه مطلب دیگر و آگهی های تسلیت ممنوع کرده بود.
محمدداوود***** سالها صحبت از ایجاد کنفدراسیون ایران و افغانستان در میان بود. در نوروز سال 1339، سردار محمدداود صدراعظم وقت افغانستان به ایران آمد تا درباره این موضوع بررسیهای تازه ای صورت گیرد و به این سبب، وی هم در مراسم نوروز آن سال شرکت کرد، زیرا نوروز آیین مشترک مردم دو کشور است که پیش از قتل نادرشاه افشار قلمرو حکومتی واحدی را تشکیل می دادند. اتباع دو کشور دارای نیاکان (تاریخ) زبان و فرهنگ مشترک هستند و به همین دلیل طبق نظر جامعه شناسان از جمله «ماکس وبر» یک ملت محسوب می شوند، و به همین صورت تاجیکهای فرارود (پارسیان) که اینک در چند کشور زندگی می کنند. ترس از همین خویشاوندی و وحدت فرهنگی است که در سالهای اخیر فشارهای تازه ای وارد می آید که افغانها و به ویژه پشتونها به ایران و پارسیان فرارود (تاجیکها) نزدیک نشوند.
***** در نوروز سال 1342 هنگامی که هزاران نفر در صحن و حرم حضرت معصومه و مساجد اطراف آن در قم اجتماع کرده و برای حلول سال نو لحظه شماری می کردند، اعلامیه آیت الله خمینی به اطلاع آنان رسید که ضمن آن تأکید شده بود که ایران فروخته شده، استقلال، عزت و عظمت آن از دست رفته، مستعمره شده و ما، دیگر عید نداریم و باید عزا بگیریم. این اعلامیه که به اعلامیه «اعلام خطر می کنم» معروف شده سرآغاز مبارزه ای شد که تا 22 بهمن ماه سال1357 ادامه داشت.
***** ایرانیان مقیم کشورهای دیگر، همچنین ایرانی تبارها، کردها، تاجیکها، افغانها و ... مشابه یکدیگر مراسم نوروزی را در هرجا که باشند باشکوه تمام برگزار می کنند و در این زمینه خود را بیش از ایرانیان داخل کشور موظف می دانند. در سالهای اخیر، بسیاری از کشورها و نیز ایالتهای آمریکا نوروز را به عنوان روز ملی ایرانیان و ایرانی تبارها به رسمیت شناخته اند، و این به آن معنی است که یک ایرانی و ایرانی تبار می تواند روز نوروز کار نکند و مزد بگیرد. پارسیان هند که 13 قرن پیش از ایران مهاجرت کرده و در حفظ فرهنگ ایرانی تعصب خاص نشان می دهند، در شناساندن نوروز و رسوم کهن ایرانیان به سایر ملل و برگزاری جشنهای ایرانی تلاش بسیار کرده اند.
سایر ملل
دختر آلنده 30 سال پس از قتل پدر رئیس مجلس نمایندگان شیلی شد
مجلس نمایندگان شیلی در جلسه 18 مارس 2003 ایزابل آلنده را به ریاست خود بر گزید. وی نماینده حزب سوسیالیست شیلی در مجلس است که این حزب را پدر او سالوادور آلنده تاسیس کرده است. سالوادور آلنده که در سال 1970 به ریاست جمهوری شیلی انتخاب شد پس از ملی کردن شرکتهای آمریکایی از جمله شرکت تلفن شیلی و در پیش گرفتن موضع ضد آمریکایی، با دشمنی این دولت رو به رو شد و طبق گزارشها و اسنادی که در مطبوعات انتشار یافته ژنرال پینوشه نظامی ارشد شیلی به تشویق و باکمک سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) در سال 1973 بر ضد او کودتا کرد که در جریان تصرف ساختمان ریاست جمهوری کشته شد. دختر آلنده چند سال پس ازافول پینوشه که همراه با بازداشت و تعقیب قضایی او بود به قدرت رسیده است.
برخی از روایتهای تاریخی، آغاز نوروز را به بابلیان نسبت میدهد. بر طبق این روایتها، رواج نوروز در ایران به ۵۳۸ سال قبل از میلاد یعنی زمان حمله کورش بزرگ به بابل بازمیگردد.[۵] همچنین در برخی از روایتها، از زرتشت بهعنوان بنیانگذار نوروز نام برده شده است.[۵] اما در اوستا (دست کم در گاتها) نامی از نوروز برده نشده است.[۸]
۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سهشنبه
پارسی باستانزبان پادشان و مردم بخش هایی از ایران در دوره هخامنشی