۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

نقش رجب


در سه کیلومتری شمال تخت جمشید، جانب راست جاده شوسه که به سوی اصفهان می‏رود، فضای کوچک عقب رفتگی در کوهستان وجود دارد که در آنجا، نقوشی از اردشیر بابکان و شاپور اول حجاری کرده، و این محل را نقش رجب می‏خوانند. علت این نام جز شهرت محلی عجالتاً دلیلی ندارد؛ مرحوم فرصت الدوله در کتاب آثار عجم نوشته است که آن را نقش قهرمان هم خوانده‏اند. آثار نقش رجب شامل سه نقش برجسته است: سمت روبه‏رو نقش برجسته اردشیر بابکان را نشان می‏دهد که نماد سلطنت را از مظهر اهورامزدا می‏گیرد؛ در وسط آنها نقش دو طفل دیده می‏شود که یکی ظاهراً ولیعهد و دیگری حامل گُرز شهریاری است. پشت سر اهورامزدا، نقش دو بانو در حال احترام نموده شده، پشت سر اردشیر خواجه سرایی‏مگس پران به دست قرار دارد و شخصیت عالیقدرتری نیز، به حال کرنش ایستاده است. کمی عقب‏تر، خارج از هشت نقش مزبور، تصویر کرتیر، موبد معروف و مقتدر دوران شاهنشاهان اول ساسانی به حال احترام با نبشته مفصل پهلوی به نظر می‏رسد؛ نبشته پهلوی آسیب دیده‏ای هم در نزدیک نقش اردشیر نقر نموده‏اند که مضمون ترجمه قسمت خوانای آن، چنین است: «آیین زردشت از بین رفته بود من که شاهنشاهم آن را از نو برقرار نمودم». دو نقش برجسته دیگر، تصویر شاپور اول، فرزند اردشیر بابکان را می‏نماید: نقش جانب راست، مظهر اهورامزدا را سوار بر اسب نشان می‏دهد که حلقه شهریاری را به شاپور سوار بر اسب می‏بخشد. در نقش جانبِ چپ، شاپور سوار بر اسب است و 9 نفر از بزرگان کشور پشت سر وی ایستاده‏اند که علامت خاندانهای بزرگ و اسپهبدان بر کلاههای چند نفرشان هویداست. آثار نقش رجب در تاریخ 24 شهریور 1310 خورشیدی ذیل شماره 22 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید

نقش رستم


این یکی از چند تابلوی سنگی است که در نقش رستم و نقش رجب، اتحاد دو سرکرده را از طریق تبادل حلقه نشان می دهد. ذره ای اختلاف میان مفهوم این حلقه دادن و حلقه ستاندن های مردانه، با آن چه در پشت سکه های یونانی میان ملکه و حاکم می گذشت، وجود ندارد. در این جا نیز دو حاکم پس از مغلوب کردن دشمنان، که از چند و چون آن به علت نداشتن توضیح مکتوب به کلی بی خبریم، با این عمل نمادین، با یکدیگر متحد می شوند. اگر امروز ما نمی توانیم شرح کاملی بر این نگاره بگذاریم، بدون تردید مردم زمانه ی این دو حاکم محلی، به سبب محدودیت جغرافیایی مکان رخ داد حوادث، با نگاهی به آن، از تمام ماجرا و از جمله اسامی این سرکردگان و آن شکست خوردگان مانده در زیر پای اسب ها، خبردار می شده اند. اما آن شروحی که هینتس و روح ایرانی او درباره ی ارتباط این نقش برجسته با اردشیر و اهورامزدا، که در این جا چماقی هم به دست دارد، در آغاز زمان ساسانیان نوشته اند، از مباحث معقول فاصله می گیرد و قابلیت اعتنا ندارد.

صنعت بافندگی و کارگاه های بافت در دوران هخامنشيان و ساسانيان


بافندگی و نياز به تن پوش :
بافتن و دوختن تن پوش ازجمله نيازهای نخستين بشر بوده است ، ولی اين که در چه زمانی تن پوش گياهی و سود جستن از از پوست نباتات و حيوانات برای پوشش بدن ، به صورت تن پوش پارچه ای درآمده و انسان موفق به فراگرفتن فن بافندگی شده ، به درستی روشن نيست . در فلات ايران همراه با ديرينه ترين نشانه های زندگی بشر ، نشانه ها و ابزارهايی از فن بافندگی به دست آمده که می رساند از چندين هزار سال پيش ، تيره های ايران باستان ، با فن ريسندگی و بافندگی آشنايی داشته اند. (1)
پرفسور گيرشمن می نويسد : « شمار شايان نگرش ، چنبره های دوک که از گل رس يا از سنگ ساخته شده در سيلک کاشان ، نشان آن است که ايرنيان 8500 سال پيش ، مبانی صنف بافندگی را می شناخته اند» . (2)

بافندگی در ايران باستان :
ايرانيان باستان ، رفته رفته در صنعت ريسندگی و بافندگی چيرگی يافتند ، به گونه ای در روزگار پيشداديان و پيش از آن به پارچه بافی دست يافته و پارچه های رنگارنگ می بافتند (12000 سال پيش ) در روزگار مادها اين صنعت پرارزش خود دانشی را برپا کرده بود ، زيرا در روزگار مادها،پارچه و پوشش های گوناگون علفی ، پوستی ، پشمی ، چه از ديدگاه جنس و مواد نخستين آن و چه از ديدگاه رنگ آميزی و نقش و نگار دريافت و طرح پديدار بوده است . مادها در بافندگی پشم ، کتان و ديگر الياف گياهی را به کار برده و از پشم علاوه بر ريسندگی و ساختن نخ و پارچه های پشمی ، به وسيله ماليدن آن ، نمدهای بسيار خوب می ساختند و از نمد گونه های تن پوش از جمله کلاه درست می کردند .






هردوت از تن پوشهای مادی چنين ياد می کند و می گويد : « کلاهی نمدين که خوب ماليده بودند و آن را تبار می گفتند ، بر سر ، قبايی آستين دار رنگارنگ در بر ، زرهی که چنبرهای آهنين آن به فلس های ماهی همانند بود بر تن ، شلواری که ساق پاها را می پوشانيد در پا ...» .(3)
ساختن نمد به روشی که هنوز در ايران ساخته می شود ، پيشينه ای بس ديرينه دارد و از روزگاران بسيار دور اين فن در ايران باستان رواج داشته است . تا در روزگار مادها ، که علاوه بر بر سود جستن از نمد ، برای ساختن کلاه ، فرش و پوشش های ديگر از آن بهره ور می شدند . و به ويژه در ساختن زين اسب ،از آن سود می جستند . از شکل ، ساختمان ابزار و وسايل پارچه بافی در ايران باستان که پديدار بوده ، افسوس كه نمونه اي از آنها به دست نيامده است ، ولی ازگونه های لباس مادها و هخامنشيان و ساسانيان که در نقش های تخت جمشيد و کرانه های ديگر ديده شده ، اين گفتار آشکار می گردد که صنعت پارچه بافی در ايران باستان راههای پيشرفت خود را می پيموده است .به گونه ای که اندک اندک به گوناگونی رنگها و گونه های بافت پارچه افزوده شده و پارچه هاي گوناگون ، خشن و نرم و نيز ابريشمی بافته می شده است ، تن پوشهاي گوناگون که جايگاهداران و کارگزاران بزرگ می پوشيدند ، نمودار پيشرفت و گسترش اين صنعت می باشد .

اين سير پيشرفت در صنعت بافندگی و پارچه بافی نشانه آن است که ايرانيان دانش و آگاهی های خويش را در بافندگی ، رفته رفته به فرزندان خويش می آموختند و آن اندازه پيشرفت کرده بودند که گونه هايی از اين پارچه ها را به انگيزه بسيار خوب بودن و زيبايی ويژه به خود ، در کشورهای همسايه و سرزمينهای ديگر خريداران بسيار داشته است .
در ايران باستان ، دانش فنون بافندگی و دوزندگی جزو شخصيت زن ايرانی بوده است و اکثر کارگران کارگاه های دوخت لباس را زنان تشکيل می دهند و حتی زنان خانواده های بزرگان نيز گرچه به آن نياز نداشتند ، برای سرگرمی و هنر نمايی و ابزار دلبستگی به شوهر و فرزندان دوزندگی و بافندگی را از همان کودکی فرا می گرفتند . تا آنجا که ملکه آميس تريس ، زن خشايار شاه هم ، با اين که از همان آغاز کودکی و فراگيری بافندگی ( كه شايد نيازی هم به آن نداشته ) برای نشان دادن ذوق و کمال ، برای اين آهنگ که بانويی با شخصيت و هنرمند است ، به آن دست برده بود و برای شاه با دست خود پارچه بافته و لباس می دوخته است . (4)

صنعت بافندگی در دوران هخامنشی :
در نشريه يونسکو درباره بافندگی و پارچه بافی روزگار هخامنشی چنين آورده شده است : « پارچه بافی ايران در روزگار هخامنشی به ويژه در زمينه ی پارچه های پشمی نرم و بسيار خوب ، نامور بوده و شاهان هخامنشی به داشتن لباس های گرانبها نامبردار بوده اند... وقتی اسكندر مقدونی به ديدن آرامگاه کوروش رفت ، دييد که تابوت طلايی آن پادشاه از پارچه و فرش های ظريف و زيبايی پوشيده شده است.» (5)

بنابراين همچنان که فرآورده های هر پيشينه و صنعتی نشان دهنده هنر و دانش تيره های مردم در دوره های گوناگون تمدن است، بايد گفت که آموزش صنعت پارچه بافی در روزگار هخامشی جنبه آغازين نداشته و گسترش آگاهی ها و دانش آنان در اين باره، آموزش هايی را در سطح بالا، پذيرا بوده است.

بهره و نتيجه دانش و چيرگی هخامنشيان در پارچه بافی و ساختن بافته های گوناگون که تنها به وسيله ی آموزش و پرورش استادان چيره دست، می توان به آن دست يافت ، تا آن اندازه شايان نگرش بوده است که برخی از نويسندگان می گويند : « نخستين ملتی که صنايع پارچه بافی و بافندگی آن هرچند گز به هزار تومان می ارزيد ايران هخامنشی بود ، از جمله دست آوردهای جنگی اسکندر در شوش ، يک تخته قالی مخملی بود که يکصد و نود سال از عمرش می رفت ، ولی رنگ و رويش و نيز شالوده اش، فرقی نکرده بود و پنج هزار تالانت طلا ارزشيابی شد .» (6)

(( هر تالانت طلا مساوی است با 19/5560 فرانک امروز )) فرانک 27800950=5560/19*5000
اگر هر فرانک فرانسه برابر با 590 تومان باشد . تومان 16402560500=590*27800950

علاوه بر آموزشهای مربوط به صنعت پارچه بافی و بافندگی و آموزش ، آگاهی های نظری و آموزش علمی فنون لازم ، در ايران باستان ، آموزش و تربيت شاگردان برای بافتن فرشهای پشمی و ابريشمی گرانبها معمول بوده است .آموزش هنر قالی بافی و خياطی بويژه قالي های ابريشمی و پارچه های حرير ، بسيار دشوار و لازم به بکار بردن دقت فراوان و دردسر بسيار است و استادان زمان هخامنشی کلاسهای ويژه ای برای آموختن بين جوانان در زمينه های گوناگون بافت و دوخت برپا کرده بودند .

در دوران هخامنشی به کارگاه های خياطی بر می خوريم که در سطح انبوه و برای کارکنان و مستخدمين دربار و شاغلين بخشهای نظامی مثل سرداران و سربازان لباس توليد می کنند . البته بسته به نوع استفاده و موقعيت مصرف و در ضمن جايگاه استفاده کننده از لحاظ اداری ، جنس و دوخت لباسها متفاوت است . در ديوان حکومتی خياطی ها از بخشهای مهم بوده اند . و در اين خياطی ها لباس های مشهور ايرانی دوخته می شد که در ميان خلعت های شاهانه جايگاه ويژه ای داشت . گاهی لازم بود که شاه ايران به رسم ياد بود و يا پاداش به شخصی عالی رتبه مثل حاکمان ساير کشورها و يا سرداران خود لباس فاخر بدهد . در اين شرايط استادكارترين و ماهرترين خياطان نازک دوز به وسيله گرانبهاترين پارچه ها دست به کار می شدند و لباسی برازنده می دوختند . نويسندگان يونانی نيز همواره از اين لباسها در رديف اشياء گرانبها نام برده اند . در اين خياط خانه های بزرگ صدها کارگر زن و مرد سرگرم کار بوده اند . جالب اين است که سرپرستی همه کارگاهای توليدی هميشه با يک زن بوده است و بالاترين حقوق را در ميان کارکنان اين کارگاه ها دريافت ميکرده است .
جالب توجه اين است که بدانيم در اين کارگاهها کودکان نيز مشغول به کار بوده اند و کارشان متناسب با جسته ، جنسيت ، توانايی و سنشان طبقه بندی می شده است مثلا در يک کارگاه به دو پسر و پنج دختر بچه ، در کارگاهی ديگر 6 پسر و 5 دختر و در ديگر کارگاه به 2 پسر و 1 دختر بر می خوريم (8)
معمول نيز چنين بود که تمام اعضای خانواده برای يک کارفرما کار می کرده اند . شايد کودکان خيلی زود وارد بازار کار و مجبور به کسب مهارت می شدند .

در يک کارگاه به 12 نفر بر می خوريم که سنی در حدود 17 تا 20 سال دارند و سه تن از آنها دوزنده ردا ، 7 تن دوزنده لباس بی آستين ، 1 تن برش کار و ديگری رنگرز بوده است ، که البته 2 تن آخر به نظر در حال گذراندن کارآموزی بوده اند . در کارگاهی به 2 زن بر می خوريم که پالتوهای ظريف می دوختند و در کارگاهی ديگر که البته بزرگتر بوده است به 21 زن دوزنده لباس ظريف برمی خوريم و 18 بانو نيز دوزنده لحاف بوده اند . همه اين ها بنابر مقدار کار روزانه ، سطح مهارت و نيمه وقت يا تمام وقت بودن خدمات شان ، حقوق دريافت می کردند . به اين ترتيب امکان طبقه بندی حقوق بسيار متنوع بود و همين تنوع ، کار تهيه فهرستی از حقوق مشاغل را ، مخصوصاً در اين فقر سند بسيار دشوار می کند .
مجموعاً می توان چنين برداشت کرد که نظام ديوانی هخامنشی می کوشيد تا هر کس به اندازه کاری که انجام می دهد مزد بگيرد






پوشاک هخامنشيان :
يک از نکات جالب توجه در تمام نگاره های باستانیِ هخامنشيان اين است که در هيچ نگاره ای انسان برهنه ای وجود ندارد ( به جز نگاره هديه آورندگان- هديه آورنده هندی – آپادانا تخت جمشيد ) و اصولاً برهنگی از ديدگاه هخامنشيان بسيار زشت و قبيح مينمود . بنابراين زمينه های فرهنگی آن عصر ايران حاکی از پوشاندن بدن بوده است ، و بايد پوشاکی ساخته می شد که هم پوشا و هم زيبا باشد . گزنفون در اين باره می گويد : ((کورش اين لباس را از مادها بر گرفته بود و تمام کارکنانش را متقاعد کرده بود تا آن را بر تن کنند . ظاهراً وي معتقد بود که اين لباس نقص بدن اشخاص را می پوشاند و آدمی را زيبا و بلند بالا نشان می دهد . )) (9)

اصل اين لباس عيلامی بود که البته لباسهاي عيلامی از اين لباسها تنگ تر و کم چين تر بوده اند . بحث های زيادی درباره طراحی ، برش و دوخت اين لباسها شده است . برخی می گويند پارچه ساده ای است به طول دو قد انسان و به عرض دو دست باز، با سوراخی برای سر. برخی هم آن را لباس دو تکه بسيار پر کاری می دانند که حاصل هنر خياطان و استاد کاران ممتاز بوده است . در نگاره های آجریِ لعاب دار شوش عده ای از افراد گارد شاهی اين لباس را بر تن دارند . در اينجا رنگ آميزی نگاره ها برای بازيابی شکل واقعی اين لباس کمک موثری است. هر لباس از سه قطعه پارچه متفاوت درست شده ، که به کمک حاشيه ها از يکديگر مشخص می شود . بالاترين قطعه لباس آن است که روی شانه ها قرار می گيرد . اين پارچه از اين مچ دست تا آن مچ را در بر می گيرد .
سوراخی برای عبور سر در ميان دارد و در قسمت جلو تا روی سينه قرار می گيرد . بعد پارچه ای يک رنگ به طرف پايين بدن ، در جلو تا کمر و در پشت تا زير نشيمن گاه . روی پارچه چين های عميقی وجود دارد . قطعه سوم پارچه ای نسبتاً بزرگ است که به صورت لنگ بسته می شود و در پشت و جلو قدی يکسان دارد . از چين های پشت دامن پيداست که اين چين ها کمی به طرف جلو و بالا کشيده شده است . ضمن اينکه اين لباس زيبا و باوقار بود آزادی عمل زيادی به شخص می داد و به راحتی می شد دامن آن را بالا زد و يا آستين ها را بر دوش انداخت . نمونه اين را می توان در نگاره نبرد شاه با جانور افسانه ای ديد.

سطح توليد :
در مورد لباسهای دوران هخامنشی بی ترديد سطح و ميزان توليدی وجود داشته است و صرفاً توليد لباس مد نظر نبوده است اما لباسهای آن دوران متفاوت بود و هر کدام فضا و کشش خود را می طلبيد :
1- لباس های بسيار گرانبها : اين لباس ها همواره به صورت سفارشی و در شرايطی حتي منحصر به فرد ساخته می شد مثلا در جايی استرابون می گويد: « برای خلعت شاهی لباسي در حال دوخت بود که از ابريشم و حرير در آن استفاده مي شد . در تار و پود اين لباس از رشته های زر و برای تزيين از مرواريد خليج فارس و زمرد زرشکی استفاده ميشد .کارگرانی شش ماه مشغول بافت و برش و دوخت بودند و داريوش در نهايت آن را به فرنکه داد . » (10)
2- لباسهای رسمی : اين لباسها نيز در حد محدود توليد می شده است . مثلا لباسی که برای خدمتکاران کاخ آپادانا دوخته شده است همه يکسان و يک شکل بوده اند . البته اين لباسهای در صورت احتياج تعويض می شد و در آن صورت به کارگاه ها لباس جديد دسفارش داده می شد . اين لباسها گاه خيلی فاخر و گاه معمولی هستند . ( لباسهای سرداران در مراسم خاص ، لباس ساتراپ داران ، لباس زنان کاخ ،لباس درباريان خاندان شاه ) يا ( لباس نگهبانان ، مستخدمين ، کارگران و موبدان )
3- لباسهای سربازان : لباسهای سربازان دارای حد توليد مشخصی نبود و چون توليد آن انبوه بود ظرافت خاصی در آن به کار نمی بردند و همواره در انبارها صدها دست از آن وجود داشت و مثلاً سربازان جاويدان که مشتمل بر ده هزار سرباز هم شکل و هم قد بودند همواره احتياج به لباس های تميز و نو داشتند.4- لباسهای کارگران : لباس کارگران مشغول در خارج قصر معمولاً از پنبه ساخته می شد که هم نرم و هم خنک باشد و هم اينکه آزادی عمل را از کارگر نگيرد. اين لباسها بسته به نوع کار نازک و ضخيم بود . اين لباس ها نيز هميشه دارای ذخيره بود و شايد سالانه هر کارگر دو يا سه لباس دريافت می کرده است .




جامه دار:
در نگاره بار عام داريوش به شخصي برميخوريم كه پشت سر وليعهد و جلوي اسلحه دار ايستاده است، و لباسي متفاوت دارد . اين شخص بالاترين مقام بعد از فرنكه رئيس تشريفات دربار است كه در جلو شاه ايستاده . لباس اين مرد يك باشلق است كه سربازان در ميدان جنگ مي پوشيدند تا گرد و خاك بيني و دهان آنها را نيازارد ، نوع ديگري از اين باشلق ها را نيز آشپزها مي پوشيدند تا نفس شان غذا را آلوده نكند . جامه دار مسئول ارشد رسيدگي به كارگاه هاي توليدي و انبارهاي لباس است . آن گونه كه از نگاره پيداست جامه دار از جايگاه بالايي حتي بالاتر از ارتش بد معظم داريوش برخوردار است . در نگاره اسم اين شخص آرئاپانوس هاراراپائيش ذكر شده .


منابع :
1-تاريخ تمدن و فرهنگ ايران ، عبدالعظيم رضايي ، صفحه 411
2- گيريشمن ، صفحه 11
3- پوشاك ، استاد ضياء پور صفحه 81
4- پوشاك ، استاد جليل ضياء پور صفحه 81
5- ايرانشهر ، يونسكو ، ر_ نيازمند ، جلد 2 صفحه 1795
6- تمدن ، ع _ غفاري صفحه 31
7- آموزش و پرورش در ايران باستان ، دكتر عليرضا حكمت ، صفحه 260 و 261
8- داريوش و پارسها ، پرفسور والتر هينتس
9- كوروش نامه ، گزنفون ، صفحه 118
10- استرابون ، كتاب 15 ، صفحه 129


۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

تخت جمشید






تخت جمشید در نزدیکی شهر مرودشت و در فاصله حدود 65 کیلو متری شمال شرق شیراز واقع است . یونانیان به ان" پرس پولیس " می گفتند و در ایران قدیم از ان به نامهای " چهل منار " نام برده شده است .تخت جمشید از جمله اثار باستانی مهم ایران بوده که توجه جهانگردان را به خود جلب کرده است . " اودریش فون پوردئن " کشیش المانی و جهانگردی که در سال 1318 م / 717 هجری قمری به ایران امد و در مسیر خود از تخت جمشید بازدید نمود ، دربار ان نوشته است : " به شهری رسیدیم که " کنام " نام داشت و سابقا شهر بزرگی بود ودر سابق به رومیها خسارت بسیار وارد کرد . در این شهر هنوز چندین قصر پابرجاست ولی احدی در ان منزل ندارد " در سال 1474 میلادی / 878 هجری قمری نیز جهنگرد دیگری به نام " جوزف باربارو " از تخت جمشید دیدن کرد و نوشته است ان محل به " چهل منار " شهرت داشته . بار بارو بعضی از نقشهای تخت جمشید را شبیه نقشهایی توصیف کرده که اروپا ئیان از " پدر اسمانی خود " می ساخته اند . او درباره نقش" فروهر " نوشته است : " میگویند ان نقش سلیمان است " . در زمان صفویه جهانگردان زیادی در هیئتهای سیاسی و بازرگانی به ایران امدند و بیشتر انها از تخت جمشید بازدید کردند .برخی از این جهانگردان ، یک نفر نقاش را هم با خود همراه داشتند تا جاهای جالب و مهم را نقاشی کنند . این نقاشیها به منزله دوربینهای عکاسی امروز بودند . نقاشیهای این نقاشان از تخت جمشید ، جالب و دیدنی و در بردارنده اطلاعات ارزشمند است . از اقدامات مهم جهانگردان و بازدید کنند گان تخت جمشید ، کشف راز " خط میخی " بود . در سال 1765 م / 1144 ش ، جهانگرد محققی به نام " کارستن نیبور " در مدت اقامت سه هفته ای خود در تخت جمشید ، نقشه کامل ان را ترسیم و کتیبه های میخی را به دقت رونویس کرد ودر سال 1802 م/ 1181 ش " گئورک فریدریش گروتفند " با استفاده از ان رونویسها توانست کلید خواندن خط میخی فارسی باستان را به دست اورد و گامی مهم در جهت شناخت تاریخ ایران کهن بردارد .درباره ماهیت تخت جمشید اظهار نظر های جالب و متفاوتی ابراز شده است . بعضی ان را " مقبره نوح" دانسته اند ، برخی" تالار دادگاه" ، برخی "کاخ کورش" ،برخی معبد وبرخی " پرستشگاه بت پرستان" . هنوز هم چنانکه باید ماهیت اصلی تخت جمشید روشن واشکار نشده است . شادروان " حسن پیر نیا " ان را بقایای یک ارگ یا قلعه دانسته است که داریوش در هنگام توقفهای طولانی ، اقامت در ان را بر بابل و شوش و همدان ترجیح می داد ." جرج .ن. کرزن" نیز اعتقاد دارد که تخت جمشید اقامتگاه اختصاصی پادشاهان هخامنشی بوده است . " اندره گدار" ابنیه روی صفحه تخت جمشید را به سه بخش مشتمل بر اقامتگاه سپاهیان ، خزاین و تالارهای پذیرایی پادشاهان هخامنشی تقسیم کرده و احتمال داده است که تنها یک کاخ برای سکونت در تخت جمشید بوده است و ان "تچرای" " بهشت" داریوش بوده است .برخی هم تخت جمشید را یک رصد خانه پنداشته اند و دلیل خود را نشانه ای ذکر می کنند که در میان تالار سه دروازه کشف شده است . این نشانه سنگ مکعب شکلی است که روی ان یک دایره و سه خط کشیده شده و جز برای مقاصد نجومی و رصدی کاربرد دیگر نداشته و برای یافتن " نقطه اعتدالین " به کار می رفته است.این فرضیه را "دکتر پرویز ورجاوند" به گونه دیگری بیان کرده است . بر اساس نظریه ایشان ، " بنابر بر دلایلی میان جنبه های نجومی و بنای این مجموعه و مراسمی که در هنگام نوروز و سال ن صورت می گرفته است ارتباطی وجود دارد و برخی نگاره ها مانند" حمله شیر به گاو " دلیل ان ارتباط می باشد



"م.موله" نیز معتقد است که شاهان هخامنشی نوروز را در تخت جمشید برپا می داشتند . "رمن گیرشمن" با اطمینان رابطه تخت جمشید را با نوروز این گونه بیان کرده است : " پیش از انجام تشریفات نوروز ، بزرگان ونمایندگان کشورها به تخت جمشید می امدند و در دشت وسیع مرودشت و مغرب تخت جمشید قرار گرفته خیمه میزدند ، روز نوروز ، بزرگان و نجبای پارسی و مادی از پله وسیعی که مقابل تخت جمشید قرار گرفته بالا می رفتند و از دروازه بزرگ خشایارشاه از میان مجسمه هایی که نیمه پیکرشان انسان و نیمه دیگر حیوان است و به عنوان نگهبان در مدخل کاخ قرار داده شده عبور میکردند و پس از ان وارد حیاط مقابل در " آ پادانا " می شدند . پذیرایی اشخاص در کاخ داریوش انجام می گرفت و در پایان پذیرایی ، شاه و میهمانان از همان راهی که وارد تالار شده بودند به سوی " سه دروازه " مراجعت می کردند و از در شرقی خارج می شدند ، سپس شاه و همراهانش از طرف جنوب وارد تالار "صد ستون " می شدند . پیش از ورود شاه به تالار صد ستون روسای نمایندگان ملتها و همراهانشان که هدایای قیمتی در دست داشتند به طرف " تالار تخت " ( صد ستون ) روان می شدند . در اطراف ان سربازان جاویدان حرکت می کردند ، روسای نمایندگان از پله های بزرگ تخت جمشید بالا می رفتند و از دروازه بزرگ خشایار شاه عبور می کردند . سپس از درشرقی تالار مجاور درواز گذشته وارد







گذرگاه طویلی می شدند . در انتهای گذرگاه دروازه دیگری بود که نا تمام مانده بود ، دعوت شدگان از مقابل ان دروازه نیز عبور کرده داخل حیاط بزرگی می شدند . در انجا سران بزرگ لشکر در تالار ستون داری گرد می امدند . ان گاه دعوت شدگان را به دربار راهنمایی می کردند ، روسا یکی پس از دیگری وارد تالار می شدند و در پیشگاه شاه هدایای خود را تقدیم می کردند . در این تالار میهمانان از طریق دیدن نقش برجسته ها و علایم و نشانه ها و توضیحاتی که به انها داده میشد با دید گاههای سیاسی و اعتقادی شاه اشنا می شدند .نمایندگان ملتها پس از تحویل هدایا از همان راهی که امده بودند مراجعت می کردند و از درواز بزرگ خشایار شاه خارج می شدند " .با وجودی که ماهیت تخت جمشید هنوز کاملا مشخص نشده ، تمامی ایران شناسان وباستانشناسان جایگاه با اهمیت ان را در دنیای قدیم یاداوری کرده اند . " ریچارد فرای " تخت جمشید را نشانه ای از هنر شگفت جهان باستان شمرده و از ان به عنوان مکان مقدسی یاد کرده و احتمال داده است که در زمان داریوش واقعه ای به ان اهمیت خاص بخشیده است . به اعتقاد او ، این مکان ا زدید پادشاهان ساسانی نیز اهمیت و قداست داشته ، تا جایکه نقشهای برجسته نقش رستم به میمنت تخت جمشید در نزدیکی ان بر کوه نقش بسته است . اهمیت معنوی وقداست تخت جمشید موجب شده که مراسم تاج گذاری در ان برگزار شود و ارامگاه پادشاهان و کعبه زرتشت در نزدیکی ان ایجاد گردد . (پایان)

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه


شهبانو فرح دیبا (متولد ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۱۷ه.ش برابر ۱۴ اکتبر 1938) سومین و آخرین همسر محمدرضا شاه پهلوی است. عنوان رسمی فرح دیبا در دوران حکومت پهلوی «علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی» بوده است و طرفداران سلطنت پهلوی هنوز او را به این عنوان می‌خوانند.
فَرَح فرزند فریده قطبی و سهراب دیبا (از خاندان دیبا) در روز ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۱۷ در تبریزبه دنیا آمد. فرح دو ساله بود که پدرش سهراب دیبا را در اثر بیماری سرطان از دست داد. پس از چند سال فریده دیبا و فرح به خانه محمدعلی قطبی، برادر فریده، در تهران رفتند و با خانواده او زندگی کردند.


پس از تحصیل در مدرسه ایتالیایی‌ها، ژاندارک و دبیرستان رازی در تهران، فرح به همراه پسر دایی‌اش رضا قطبی برای ادامه تحصیل راهی کشور فرانسه شد. او در فرانسه در رشته معماری به تحصیل مشغول شد.

فرح دیبا در سال ۱۳۳۸ با شاهزاده شهناز پهلوی و اردشیر زاهدی دختر و داماد محمدرضا شاه پهلوی آشنا شد، و آن دو او را برای ازدواج به شاه که در سال ۱۳۳۶ از ملکه ثریا جدا شده بود، معرفی کردند. این معرفی به عقد و ازدواج در روز دوشنبه ۲۹ آذر۱۳۳۸ منجر شد و پس از چندی با به دنیا آمدن فرزند پسری با نام «رضا» استحکام یافت. این ازدواج همچنین منجر به نزدیکی خانواده قطبی به دربار ایران شد.
محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۴۶ پس از تاجگذاری خود و فرح، همسرش را به عنوان نیابت سلطنت منصوب کرد
در آستانه مراسم تاجگذاری شاه و بنابر قوانین دربار ایران، نشان درجه یك آریامهر به افتخار فرح ایجاد شد و وی اولین دریافت كننده این نشان بود. این نشان جایگزین نشان هفت پیكر شد كه به افتخار ثریا اسفندیاری همسر سابق شاه درست شده بود.

پس از رضا، فرح ۳ فرزند دیگر به نامهای فرحناز، علیرضا و لیلا به دنیا آورد.

یک ماه قبل از انقلاب ۱۳۵۷ و با اوج گیری اعتراضات مردمی، وی همراه همسرش، شاه، ایران را بطرف اسوان مصر ترک کرد. او در کتاب خاطرات خود، که بتازگی بنام کهن دیارا منتشر نموده است، مینویسد که از شاه خواسته است تا او در ایران بماند، بلکه بتواند امور جاری را بهبود دهد تا زمانی که شاه به ایران بازگردد. ولی شاه مخالفت میکند و به او میگوید که آیا تصمیم دارد نقش ژاندارک را ایفا کند؟ خانواده پهلوی در حال حاضر در چند شهر کشور ایالات متحده آمریكا و شهر پاریس در کشور فرانسه زندگی می‌کنند.
برخی از مکان هایی که به دستور او ساخته شد، عبارت‌اند از:
تئاتر شهر تهران
موزه هنرهای معاصر تهران
پارک ملت (پارک شاهنشاهی سابق)
برج آزادی در میدان آزادی تهران که در آغاز برج شهیاد نامیده شده بود.
پارک سنگی جمشیدیه
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
ساختمان کنونی مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات در منطقه نیاوران شهر تهران که در آغاز به عنوان دفتر کار فرح پهلوی ساخته شده بوده است.
تالار رودکی
فرهنگسرای نیاوران
سازمان ملی انتقال خون
سازمان‌های تحت ریاست فرح پهلوی
جمعیت بهزیستی ایران (اکنون سازمان بهزیستی)
بنگاه حمایت مادران و نوزادان
جمعیت ملی مبارزه با سرطان
جمعیت ملی کمک به جذامیان
جمعیت آسیب‌دیدگان از سوختگی
سازمان ملی انتقال خون ایران
بنیاد ایرانی بهداشت جهانی
مرکز طبی کودکان
سازمان نابینایان ایرانی
بنیاد فرهنگ ایران
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
انجمن ملی روابط فرهنگی
انجمن فیلارمونیک تهران
انجمن شاهنشاهی فلسفه
سازمان گفتگوی تمدن‌ها
فدراسیون ورزشی کر و لال‌ها
جشن هنر شیراز
جشن توس
جشن هنرهای مردمی اصفهان
سازمان ملی فولوکلور ایران
دانشگاه فارابی
دانشگاه فرح پهلوی (اکنون دانشگاه الزهرا)
فرهنگستان علوم ایران
سازمان ناشنوایان ایران
انستیتو پاستور
شورای عالی پژوهش‌های علمی
شورای عالی رفاه اجتماعی
شورای عالی تندرستی
شورای عالی شهرسازی
شورای عالی جهانگردی
شورای عالی آموزش و پرورش

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

Esfandegan


در سالنماي زرتشتيان هريك از 30 روز ماه نامي دارد كه نام ١٢ ماه سال نيز در ميان اين نام‌ها ديده مي‌شود. ايرانيان باستان كه شادي را ستايش بخشايش‌هاي پروردگار مي‌دانستند، هرگاه نام روز و ماه برابر مي‌شد آن را جشن مي‌گرفتند مانند: تيرگان، مهرگان، آذرگان و ...پنجمين روز از هرماه زرتشتي اسفند نام دارد، اما از آن رو كه شش ماه نخست سال در سالنماي روز كشور ٣١ روزه هستند و ماه‌هاي زرتشتي سي‌روز دارند، بنابراين ٢٩ بهمن برابر با جشن اسفندگان است كه در اوستايي «سپنته‌آرميتي» ناميده مي‌شود. «سپنته» به چم(:معني) مقدس و «سپنته‌آرميتي» به چم مهر و فداكاري مقدس خوانده مي‌شود.
«سپنته‌آرميتي» يكي از شش امشاسپندان يا فروزه‌هاي اهورامزدا نيز هست و نگهبان و ايزدبانوی زمين ِسرسبز و نشانی از باروری و زايش دانسته مي‌شود. از آنجا كه زن و زمين داراي ويژگي‌هاي يكساني هستند، نياكان خردمند ما جشن اسفندگان را به نام روز زن در ايران باستان نامزد كرده‌اند و اين روز را «مزدگيران» يا «مردگيران» نيز مي‌خوانده‌اند.

منم كـورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر كمبوجيه، شاه بزرگ … نوه كورش، شاه بزرگ … نبيره چيش‌پيش، شاه بزرگ …آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌هاي مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهرياري نشستم. مردوك خداي بزرگ دل‌هاي پاك مردم بابـل را متوجه من كرد … زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.ارتش بزرگ من به صلح و آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد. وضع داخلي بابل و جايگاه‌هاي مقدسش قلب مرا تكان داد … من براي صلح كوشيدم.من برده‌داري را بر‌انداختم، به بدبختي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند.مَـردوك خداي بزرگ از كردار من خشنود شد … او بركت و مهرباني‌اش را ارزاني داشت. ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم …من همه شهرهايي را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه‌هايي كه بسته شده بودند را بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاه‌ها را به جاهاي خود بازگرداندم.همه مردماني كه پراكنده و آواره شده بودند را به جايگاه‌هاي خود برگرداندم و خانه‌هاي ويران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگي فرا خواندم. همچنين پيكره خدايان سومر و اَكَـد را كه نَـبونيد بدون واهمه از خداي بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودي مَردوك خداي بزرگ و به شادي و خرمي به نيايشگاه‌هاي خودشان بازگرداندم. بشود كه دل‌ها شاد گردد.بشود، خداياني كه آنان را به جايگاه‌هاي مقدس نخستين‌شان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم زندگانيِ بلند خواستار باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نيكخواهانه برايم بيابند. بشود كه آنان به خداي من مَردوك بگويند: ‘‘ به كورش شاه، پادشاهي كه ترا گرامي مي‌دارد و پسرش كمبوجيه، جايگاهي در سراي سپند ارزاني دار.’’من براي همه مردم جامعه‌اي آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم

bazdide kouroshe kabir az irane emruz


روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت: خدایا به عنوان کسی که عمری پربار داشته و جز خدمت به بشر هیچ نکرده از تو خواهشی دارم.آیا میتوانم آن را مطرح کنم؟خدا گفت:البته!_از تو میخواهم یک روز،فقط یک روز به من فرصتی دهی تا ایران امروز را بررسی کنم.سوگند میخورم که پس از آن هرگز تمنایی از تو نداشته باشم._چرا چنین چیزی را میخواهی؟ به جز این هرچه بخواهی برآورده میکنم، اما این را نخواه._خواهش میکنم.آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم.اگر چنین کنی بسیار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه،باز هم تو را سپاس فراوان می گویم.خداوند یکی از ملائک خود را برای همراهی با کوروش به زمین فرستاد و کوروش را با کالبدی،از پاسارگاد بیرون کشید.فرشته در کنار کوروش قرار گرفت.کوروش گفت: ((عجب!اینجا چقدر مرطوب است!)) و فرشته تاسف خورد._میتوانی مرا بین مردم ببری؟ میخواهم بدانم نوادگان عزیزم چقدر به یاد من هستند.و فرشته چنین کرد. کوروش برای اینکار ذوق و شوق بسیاری داشت اما به زودی ناامیدی جای این شوق را گرفت.به جز عده ی اندکی،کسی به یاد او نبود .کوروش بسیار غمگین شد اما گفت:اشکالی ندارد.خوب آنها سرگرم کارهای روزمره ی خودشان هستند.فرشته تاسف خورد.در راه میشنید که مردم چگونه یکدیگر را صدا میزنند:عبدالله!قاسم!..._هرگز پیش از این چنین نام هایی نشنیده بودم!!!فرشته گفت:این اسامی عربی هستند و پس از هجوم اعراب به ایران مرسوم شدند._اعراب؟!!!_بله.تو آنها را نمیشناسی.آخر آن موقع که تو بر سرزمین متمدن و پهناور ایران حکومت میکردی،و حتی چندین قرن پس از آن،آنها از اقوام کاملا وحشی بودند.کوروش برافروخت: یعنی میگویی وحشی ها به میهنم هجوم آورده و آن را تصرف کردند؟!پس پادشاهان چه میکردند؟!!! فرشته بسیار تاسف خورد.سکوت مرگباری بین آنها حاکم شده بود.بعد از مدتی کوروش گفت:تو می دانی که من جز ایزد یکتا را نمی پرستیدم.مردم من اکنون پیرو آیینی الهی هستند؟_در ظاهر بله!کوروش خوشحال شد: خدای را سپاس! چه آیینی؟_اسلام_چگونه آیینی است؟_نیک استوکوروش بسیار شاد شد. اما بعد از چندین ساعت معنی در ظاهر بله را فهمید ........._نقشه فتوحات ایران را به من نشان می دهی؟ می خواهم بدانم میهنم چقدر وسیع شده.وفرشته چنین کرد._همین؟!!!کوروش باورش نمی شد. با نا باوری به نقشه می نگریست._پس بقیه اش کجاست؟ چرا این سرزمین از غرب و شرق و شمال و جنوب کوچک شده است؟!!!و فرشته بسیار زیاد تاسف خورد._خیلی دلم گرفت ، هرگز انتظار چنین وضعی را نداشتم. میخواهم سفر کوتاهی به آنسوی مرزها داشته باشم و بگویم ایران من چه بوده شاید این سفر دردم را تسکین دهد.فرشته چنین کرد، تازه به مقصد رسیده بودند که با مردی هم کلام شدند.پس از چند دقیقه مرد از کوروش پرسید:راستی شما از کجا می آیید؟ کوروش با لبخندی مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:ایران!لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خدای من، او یک تروریست متحجّر است!عکس العمل آن مرد ابدا آن چیزی نبود که کوروش انتظار داشت. قلب کوروش شکست._مرا به آرامگاهم باز گردان.فرشته بغض کرده بود: اما هنوز خیلی چیزها را نشانت نداده ام، وضعیت اقتصادی، فساد، پایمال کردن ...کوروش رو به آسمان کرد و گفت: خداوندا مرا ببخش که بیهوده بر خواسته ام پافشاری کردم، کاش همچنان در خواب و بی خبری به سر می بردم

ميدوني يه حرفايى هست كه ممكن آدم روش نشه بزنهولي اگه تو دلت بمونه يه عقده ميشه بيا با هم دردل کنيمزنگ مدرسه خورد همه كتابو دفترو جمع كردن واسه ادامه رفتنهمه شاد از اينکه حالا برن خونه خوب چيزى نيست كه اونارو برنجونهولى خونه واسه من بود طور ديگه ياس داستانشو اگه بتونه ميگهتودلم به همكلاسيام گفتم خوشبحالت هميشه اساس ماها بوده پشت وانتتو بايد الان برى تكاليفو بنويسيو بعد بشيني به تماشاى تلويزيونبابا سر شام به بچش بناز پس فردا تو سر حالى سر كلاس درسولى من نميخوام كه برم خونه واسه چى برم حالا كه دلم خونهوقتى که دردا منو دوره کردن مثل طناب دار پيچيدن به دوره گردنمن خيلى تنهام تو دلم خيلى حرفامى خونم من از دردا بيا غمو از دلم بردارياسميشينم فکر ميکنم و به خودم ميگم آيا داستان من بدتر نبود از بينوايان؟قصه ى روز فرار ما به يه شهر مرزى توى اتاق بى چراغ يه شمع قرضىتو خونه يى که از بيمارى مادر تب کرد پول دارو نبود يعنى بايد صبر کرد؟تا كى؟ كى به داد اين حس برسه؟وجود من پر از درد و استرسهر چى داد فرياد زدمو هر چى اشك انگار صدام مى پيچيد به خودم بر مى گشتتو خونه و خيابون حتى هنگام درس توى فكر اينكه فردا دم زندان قصرچطور هشت ساعتو بکوب بشينم تا بابامو از پشت شيشه يك ربع ببينممهم نبود زندگى كنم با نون خشك مهم اينه كودكى منو قانون كشت نميخواى بميرى شيرينى جون آدم دلبل من واسه ى زندگى خونوادمه خونواده يى که روز خوش نداشتن خواستن ولى دشمنا نذاشتننترس خدا تورو واسه درد انتخاب كنه چون اين دردا قبلآ روى ياس امتحان شدهواسه خدا بودم مثل موش آزمايشگاه نتيجها روبرو شده باز با اشكالمشكلاتى كه ميخونم توى گوشه ي قلبم چونكه نميخوام دنبال سوژه بگردمسوژه زندگيمه كه شدم يه سر ويران ولى مهم اينه هنوز هستم پسر ايرانآره كمر من زير اينبار خميده شد ولى قدرتى تو وجودم دميده شدمن به آيندهاى روشن اعتقاد دارم چونكه آيندها هم به من اعتماد دارنمن خيلى تنهام تو دلم خيلى حرفامى خونم من از دردا لبيا غمو از دلم بردارمن خيلى تنهام تو دلم خيلى حرفامى خونم من از دردا بيا غمو از دلم بردار
در اوج تنهاییم به هیچ فکر میکنم ... نیست میشوم و باز خودم را در گردابزندگی سرگردان می بینم . در اوج تنهایی میخندم به هر آن چهبودن میخوانند و من داشتن می نامم . در اوج تنهایی به عشق فکر میکنمو پاک تر از آن دروغ را می بینم . در اوج تنهایی به حال دلمزار میزنم و به سادگیش میخندم.در اوج تنهایی . . . . میمیرم